کوثر

سرگشتگی در قاموس ماست؛‌ چون عاشقانی هستیم از دیار سلمان(ره)

کوثر

سرگشتگی در قاموس ماست؛‌ چون عاشقانی هستیم از دیار سلمان(ره)

بسم الله مجریها و مرسیها
یا بنی! ارکب معنا...

طبقه بندی موضوعی

نویسندگان

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

یک فیلم از دی‌کاپریو تلویزیون گذاشته و دو نفر مسلمان ایرانی دارند بعد از نمایش‌، درباره‌اش حرف می‌زنند.

یکی‌شان به صورت کاملا پیش‌فرضانه‌ای از دیگری می‌پرسد: حالا به نظر شما فیلم چطور می‌تواند کششی داشته باشد که مخاطب دو-سه بار دیگر آن را ببیند؟

نشنیدم طرف چه جواب می‌دهد...

فقط می‌دانم خودم گفتم: برای چه آدم باید یک فیلم را دو-سه بار ببیند؟! حالا اگر به آدم‌ها بگویی یک بار قرآن را بخوان، نمی‌خوانند ها! دو-سه بار که هِچ...

والعصر! ان الانسان لفی خسر...

 

شریعتمداری
۲۴ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

آن دفعه که با دوستان صحیفه فاطمیه‌ای رفتیم کوه... کوه که نبود، تپه بود! به یک دامنه رسیدیم که از آن باید بالا می‌رفتیم و بعد به تهش که می‌رسیدیم، مسیر کوهی تمام می‌شد و به خیابان می‌رسیدیم و بعد دیگر سراشیبی به سمت پایان مسیر بود...

توی دامنه به سمت بالا، نفسم بریده بود... در واقع مشکل نفس نبود! دست و پایم هم درد نمی‌کرد با اینکه باتوم کوهنوردی نداشتم... مشکل گرمای زیاد بود. ساعت حدود 10 بود و حالا آفتاب رو به این دامنه که زیر پایش همه شرق تهران تاااااااااااا برج میلاد را می‌شد دید، به ما می‌تابید... صحنه خیلی قشنگی بود، ولی گرم بود! آب خوردن هم کفاف نمی‌داد... نه می‌توانستم خیلی زیاد بایستم و معطل کنم که بیشتر گرمم می‌شد، نه می‌شد طوری از گرما فرار کرد و استراحت کرد... باید می‌رفتم بالا...

تو همان چند دقیقه‌ گرمی که ایستاده بودم نفس بگیرم و آب بخورم، همه زندگیم جلوی چشمم مرور شد... هرجایی که سختم شده بود، اما فهمانده بودند که باید بروم بالاتر... سختی به من و توانم ربطی نداشت بلکه شرایط بستری اینطور بود. فقط دریافت کمی خنکی که باید از قبل همراهت کرده باشی، یه کمی مفید حال است... وگرنه بیشتر ایستادن، اوضاع را بهتر نمی‌کرد. راه ِ پس هم نیست...

باید بروم بالاتر...

همین.

 

 

شریعتمداری
۲۲ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

بین دو تا پنجره‌ هال خانه‌مان، یک بخشی دیوار است و روبرویش پکیج کولر نصب شده، یک فضای بسته و دنج برای اینکه کفتر بیاید، لانه بسازد و تخم بگذارد!

در بهارها متعدد شده بود صبح با صدای بغ بغو بیدار بشویم. نگو کفتره دو تا چوب روی هم گذاشته و همسایه‌مان شده است! اما هربار بعد از چند روز خانه و زندگی را ول می‌کرد و می‌رفت... یک بار حتی یک تخم هم گذاشت، هوا طوفانی شد و باران آمد، سردش شد، پا شد و رفت! تخمه تنها ماند همانجا!

این دفعه خب بهار نیست و هوا گرم است، لانه ساخته و دو تا تخم هم گذاشته...

راستش را بخواهید بیشتر از اینکه او از ما بترسد، ما از او می‌ترسیم!

"پنجره رو وا نکنی‌ها!... دستت رو زیاد نبر بیرون، بترسه بپره! ... نگاهش نکن، ببینه می‌ترسه!... برای گنجشک‌ها اون طرف پلو بریز، این طرف کفتره می‌ترسه!" این متن مکالماتی است که ما در خانه در این هفته‌های اخیر با همدیگر داشته‌ایم و هی بهم تذکر دادیم حواسمان به خانم کفتره باشد!

یک بار که دو-سه روز پیش پنجره را باز کردم برای گنجشک‌ها دانه بریزم روی لبه پنجره، خانم نشسته بود و منو نگاه می‌کرد! موبایل را آوردم عکس بگیرم، پا شد و از روی تخم‌ها رفت!

منو می‌گی؟! انقدر صلوات فرستادم که خدایا نترسه، فرار کنه و تخمها را ول کند! که الحمدلله مستجاب شد و برگشت!

امروز بعدازظهر صدای بغ بغویش که آمد، یادم آمد برای ایشون و گنجشک‌ها هنوز غذا نخریده‌ام. کفترها و گنجشک‌ها که آمدند دانه بخورند، دعوا شد! نمی‌دونم چی شد که یه کفتری به این همسایه ما سوء قصد کرد، پرید و رفت...

پنجره را باز کردم ببینم چی شده؟!

فکر می‌کنید چه دیدم؟!

دو تا جوجه توی لانه! هرکدام قد یک بند انگشت، با کمی کرک و چشمهای بسته...  به ما خبر تولد را که نداده بود! مادر بعد از چند لحظه برگشت.

انقدر خوشحال شده بودم که در پوستم نمی‌گنجیدم!


نشانه‌های حیات همیشه شعف برانگیزند....

 


شریعتمداری
۲۲ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

یک بار وقتی سوره می‌خواندیم، سر یکی از سوره‌ها که بیانی از سرنوشت از اقوام هلاک‌شده داشت، کمی که صحبت کردیم، یکی از دوستان پرسید: یعنی واقعا اقوامی وجود داشتند و هلاک شده‌اند؟

سوالش برایم عجیب بود... خب ترم اولی نبود که سوره می‌خواندیم و هم اینکه آثار تاریخی اقوام هم وجود دارد که موید آیات است.

انگار برخورد دوستمان با این آیات، به وجه تمثیلی بیشتر بود، تا به وجه یک رخداد حقیقی.

بعدتر دیدم خودم هم مشابه این فکر را دارم...

مثلا هروقت محرّم می‌شود فکر می‌کنم نه! این اتفاق نیفتاده! چطور ممکن است؟!

هروقت شرح روضه می‌شنوم یک بخشی از وجودم قضیه را باور نمی‌کند... شاید برای همین بیشتر تعجب می‌کند، تا گریه!

یا اینکه داشتم سفرنامه‌ اخیر کسی از سوریه و بازدیدهایش از مکانها و آثار دوران اسارت اهل بیت(ع) در شام را می‌خواندم، دیدم باورم نمی‌شود آن اتفاق افتاده باشد...

 

شریعتمداری
۰۵ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

علیرغم آنچه گمان می‌شود، مرگ، اتفاقی چندباره در دار دنیاست.

هر رشدی، مرگی را پشت سر داشته...

هرگاه حس احتضار دست می‌دهد، مژده شکفتگی‌ای بعد از آن هم در راه است...

هرکس در دنیا بارها مرده باشد و باز زنده شده باشد، در مرگ آخرش دیگر چیزی برای وابستگی ندارد...

وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدین... 

(سوره مبارکه زمر؛73)


شریعتمداری
۰۲ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر