کوثر

سرگشتگی در قاموس ماست؛‌ چون عاشقانی هستیم از دیار سلمان(ره)

کوثر

سرگشتگی در قاموس ماست؛‌ چون عاشقانی هستیم از دیار سلمان(ره)

بسم الله مجریها و مرسیها
یا بنی! ارکب معنا...

طبقه بندی موضوعی

نویسندگان

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


🍀محمدسجاد بعد از یک دعوای حسابی و خونین با یاسمین زهرا، کلاس که تمام شده بود، پرید بغل آقای اخوت...


آقای اخوت: داشتی دعوا می کردی که...

محمدسجاد: برای اینکه «تو» حرف نزدی...

آقای اخوت: من که داشتم اینجا همه‌اش حرف می زدم!

محمدسجاد -با صدای بلندتر از قبل-: برای اینکه «تو» با «من» حرف نزدی...


لبخند معنادار استاد...



🍀این نمونه، حقیقت نیاز همه انسانهاست که در کودکی بی‌پیرایه نمود می‌کند.

اینکه کسی باید با من حرف بزند تا طغیان نکنم!

اینکه کسی را باید شاهد و مراقب خود بدانم، تا گفتار و رفتار و زندگیم را با او و نگاههایش معیار کنم.

کلام و هم‌کلامی با یک وجود دیگر نیاز انسان است.

انسان، انس می‌ورزد و انس خود را با هم‌کلامی بروز می‌دهد. یا به واسطه کلام است که اساسا انس می‌یابد.

دعا، انس مومن با خداست...

دعا وقتی از زبان دیگری گفته شده، انس مومن با خدا «به واسطه» آن زبان دیگر است...

و از این جهت، ما نیازمند به هر دوی این انس هستیم...


انسانی که انس نورزد، اهل نمیشود، اهلی نمیشود...

انسانی که دعا ندارد یا نیاز به دعا را نداند، از اهلیت می‌افتد...


خدایا ما را در بیت ِ اهل بیت(ع) قرار ده تا اهلیت انسان بودن پیدا کنیم که تو اهل تقوا و اهل مغفرتی...

رَبِّ اغْفِرْ لی‏ وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمینَ إِلاَّ تَبارا

(دعای حضرت نوح علیه‌السلام، سوره مبارکه نوح، آیه 28)



شریعتمداری
۲۷ مهر ۹۶ ، ۱۳:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


صندلی کناری‌ام خالی شد و آمد نشست. هندزفری داخل گوشم بود و طبق معمول داستان گوش می‌دادم که زد روی پاهایم و صدایم کرد. 


پرسید این گل‌ها قشنگن؟ من هم سرم را به علامت بله تکان دادم و گفتم خیلی قشنگن!


همچنان دستش روی زانوی چپم بود. گفت:


از وقتی پسرم رفته، کار هر روزم شده. امروز دیگه پول نداشتم. از وسط میدون کندم و دارم براش می‌برم. راستی تو زن داری؟


گفتم: نه... هنوز ندارم.

گفت: پس یکی رو خیلی دلت میخواد که میگی هنوز زن نداری.


گفتم: نمی‌دونم. فکر نکنم بخواد زن من بشه.

گفت:می‌دونی من اصولا توو مترو نمی‌شینم. اومدم کنارت نشستم، فقط یه دلیل داشت... راستی اسمت چیه؟


گفتم: محمّدامین


گفت: دیدی اشتباه نکردم. تو هم اسم پسر منی. تنها بچه‌م. فقط یه پسر دارم. یعنی داشتم. خیلی هم شبیهشی. اونم سرش رو می‌تراشید و ریش بلند میذاشت. عینکش هم گرد بود مثل تو... 


همچین مدل کلاه‌هایی رو سرش می‌کرد اما صداش اندازه تو قشنگ نبود. ‌


سه ماه پیش اومد گفت میخوام برم جبهه! گفتم جبهه؟ مگه هنوز جنگه؟! گفت میخوام #مدافع_حرم بشم! برم #سوریه. گفتم جوونه! دنبال ماجراست و تجربه. گفتم اگه مادرت رضا داد، برو.


 با هزار بدبختی و التماس، رضایت مادرش رو گرفت. یه ماه از رفتنش گذشت که زنگ زدن و آدم فرستادن که بیاین شناسایی. یه تن بود اما سر نداشت.


 از روی خال بازوش شناختیم. گفتن: #داعش سر بریده و گفتن صد هزار دلار بدین تا سر رو هم بفرستیم.


بغض داشت اما نمی‌ترکید.


 گفت: روزی که خواستیم دفنش کنیم، بغلش کردم اما سر نداشت بچه. هی خواستم گریه کنم اما نمی‌شد. هی با خودم می‌گفتم خاک بر سرت اکبر که برای این بچه، پدری نکردی. ای بمیری اکبر! 


بغلش کردم اما بدن بی‌سر رو بغل کردن خیلی سخته. نمی‌تونی دست بکشی روی سرش. چشم‌هاش رو ماچ کنی. امینم پر پر شد، محمدامین جان! 


حالا از اون روز برای زنم گل می‌خرم. ولی گل که براش پسر نمیشه... من خیلی خسته‌م و خوابم میاد. کدوم ایستگاه پیاده میشی؟


لال شده بودم. گفتم: شما کدوم ایستگاه پیاده میشی؟


گفت: من خزانه.


گفتم: منم خزانه پیاده میشم.


گفت: میشه تا اونجا سرم رو بذارم روی شونه‌ت و بخوابم؟


خزانه، دوازده ایستگاه بعد از ایستگاهی بود که من می‌خواستم پیاده شوم. سرش را بوسیدم و با دست راستم، سرش را گذاشتم روی شانه چپم. 


با دست چپم، انگشت‌هایم را حلقه کردم میان انگشتان دست راستش و هر که اطرافمان بود را با دست راستم حالیشان کردم که هیس! ساکت! خوابیده پیرمرد بیچاره...


تا خود خزانه خوابید. وقتی رسیدیم، با هم تا بیرون ایستگاه آمدیم. بغلم کرد و بدون خداحافظی رفت تا شاید روزی دوباره من را ببیند. 


ایستادم و تا جایی که چشم‌هایم کار می‌کرد، رفتنش را دیدم. سیگارم را روشن کردم و با خودم می‌گفتم من شبیه بدن بی‌سری هستم برای پدری که تا ابد دلتنگ تک فرزندش، پسرش است.


#محمدامین_چیت_گران

@maktubat

شریعتمداری
۲۶ مهر ۹۶ ، ۲۲:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


نمیدانم چرا اینطوری است...

آدمها، همه، از کی میروند دنبال اینکه اربعین شان را جور کنند...

آدمها برای زیارتهایشان برنامه ریزی میکنند...

قصد میکنند...

دلتنگ میشوند! هوس میکنند! به دلشان می افتد بروند! نیاز دارند، نذر میکنند، گریه میکنند و...

حالا هرکسی به بیانی و بروزی...

من همیشه سر این بزنگاهها، این موقعیتهای زمانی خاص زیارت، دو تکه میشوم...

یک تکه که فکر میکند اگر آنجا نباشد، خسران کرده است، گویی از خیل آدمها عقب مانده است، نکند تنبلی کرده باشم، نکند... میگردد دنبال یک دلیل قانع کننده برای خودش! که اگر نرفتم چرا نرفتم! یا اگر نشد، چرا نشد...

اما یک تکه دیگرم...

میرود یک گوشه قایم میشود! تبدیل به دو چشم میشود که چیز دیگری ندارد! دلش میخواهد نباشد که حالا تصمیم بگیرد برود یا نرود! از این مواجهه در زیارت میترسد... اصلا نمیگوید آقا مرا ببر! آقا چرا نبردی؟! آقا...هیچی نمیگوید! شکایتی هم ندارد! فقط میرود یک گوشه مخفی میشود که در چشم اصلا نیاید تا نکند قرعه زیارت به نامش بیفتد! و یواشکی هم‌همه و تکاپوی دیگران را نگاه میکند... حتی التماس دعا هم نمی‌گوید! همیشه فکر میکند خب دیگران مرا دعا میکنند! چرا نکنند؟!

راستش تکه دوم غلبه‌اش خیلی بیشتر از تکه اول است...و حتی تکه اول را قانع میکند!

باید به زور صدایش بزنند، باید بروند از پشت نیمکتها و دیوارها پیدایش کنند، بگویند اسم شما درآمده! بگویند فکر نکن ندیدیمت! ناز نکن! بروند دستش را بگیرند به زور، به ناز، به هرچی ببرندش!

بعد وقتی نمیرود، فکر میکند خب مرا پیدا نکردند از پشت نیمکتها و دیوارها! شاید سال دیگر پیدایم کنند...

بعد تکه اول میگوید خب میرفتی یه کم جلو، شاید تو را می دیدند! تو توی جمع نبودی!

تکه دوم جواب میدهد: امام همه را همه جا می بیند! 


نمیدانم چرا اینطوری است...

نمیدانم چرا همیشه همه چیز برایم انقدر پیچیده میشود...

 


شریعتمداری
۱۴ مهر ۹۶ ، ۲۳:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


یک. در جامعه مومنین، همیشه عدم اطعام مساکین به‌خاطر بخل نیست. بعضی وقتها آن کسی که باید دست مسکین و فقیری را بگیرد، خودش بیش از آنها که در ابتلایند، خود را می‌بازد! شاید رویکرد دیگر و متفاوتی که بتوان به امر تحضیض بر اطعام مساکین در قرآن داشت، همین باشد که مومنین بتوانند در مواجهه با رویت‌های بغرنج نه‌تنها خود را نبازند، بلکه دیگران را نیز بر انجام و تکمیل آن کار خیر ترغیب نمایند.

انسان وقتی مسکینی را زمین‌گیر می‌بیند می‌تواند خودش هم کنار او بنشیند و زار و زار گریه کند و یا نه! بایستد و با همه رنجی که شاهد است، دست مسکین را بگیرد و بلند کند و دیگران را نیز از دل‌نازکی‌ای که نتیجه‌ آن تأثر با بخل فرقی ندارد، دور کرده، و به انجام به‌موقع خیرات سوق دهد.


دو. این روزها که شهید حججی نقل محافل است، نام همسر او نیز کم به زبانها نمی‌آید. خانم جوان با کودک خردسالی که محکم و صبور ایستاده است. اما اگر ما با همسر ایشان مواجه می‌شدیم، چه عکس‌العملی نشان می‌دادیم؟ این سوال مهمی است و جواب آن، مهمتر. در برابر انسانی که توفیق یافته نماد سرمایه ایمانی در جامعه‌اش بشود، عکس‌العمل نباید شکستن باشد. ما اگر با ایشان مواجه شویم، دست و بازوی او بایستی باشیم... او اگر گریه‌هایش را پنهانی کرده و صبر بروز داده، حالا یک نفر باید دستش را محکم بفشارد و صبری که از رویت صبر او یافته را به همو القاء کند. او نیز نیازمند تسلیّ و برادری است. 

مواظب باشیم اگر با انسان صبوری مواجه شدیم، صبرمان کمتر از او نباشد! اگر سرمایه ایمانی جامعه را دیدار کردیم، ما نیز ایمان ارتقاءیافته‌مان از دیدار او را، به خودش بدهیم، نه غصه‌ها، شکستن‌ها و تعجب‌ها را! شاید در این وصف، ما نیز به جرگه عاقبت‌بخیران درآییم...


سه. در جامعه مومنین، همیشه عدم همراهی با امام به خاطر بخل نیست. بعضی وقتها فرد، شأن خود را در همراهی با امام نمی‌شناسد. او، فکر می‌کند همیشه طفلی است که امام باید برایش کاری کند، و او فاقد هرگونه توانایی در هم‌راهی و هم‌صبری با امامش است. امام را بزرگ می‌بیند –که درست است- اما خود را کوچکتر از آنی که امام از او انتظار دارد، می‌بیند! 

و چه فرقی می‌کند مسئله بخل باشد یا خودکم‌بینی، به‌هرحال کید شیطان کارگر می‌افتد و امام تنها می‌ماند... اگر بر طفولیت‌ماندگی خود پافشاری کنیم، امام هیچ‌گاه بر ما امری نمی‌کند چون طفل، مکلف به دریافت امر نیست!

زیارات ائمه خصوصا زیارات امام حسین(ع)، کلام و ادبیات یک مأموم بالغ، پابه‌رکاب و در شأن برادری امام جهت تسلّی دادن به مولایش به‌خاطر بزرگترین مصیبت‌هاست...

السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ عَلَیْکَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ أَحْسَنَ اللَّهُ لَکَ الْعَزَاءَ فِی وَلَدِکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَلَیْکَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ أَحْسَنَ اللَّهُ لَکَ الْعَزَاءَ فِی وَلَدِکَ الْحُسَیْنِ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا فَاطِمَةُ یَا بِنْتَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ عَلَیْکِ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ أَحْسَنَ اللَّهُ لَکِ الْعَزَاءَ فِی وَلَدِکِ الْحُسَیْنِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ وَ عَلَیْکَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ أَحْسَنَ اللَّهُ لَکَ الْعَزَاءَ فِی أَخِیکَ الْحُسَیْنِ السَّلامُ عَلَى أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ الْأَحْیَاءِ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتِ وَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُمُ الْعَزَاءَ فِی مَوْلاهُمُ الْحُسَیْنِ...

فرازهای فوق، گرم‌ترین تسلایی که می‌توان به امام داد، را یاد می‌دهد. فرازهای فوق، بالاتر از ادبیات طفلانه با امام است... ادبیات انسان پابرجا و محکمی است که مصیبت را نفی نمی‌کند، خود بر این مصیبت محزون است اما به زیبایی، طلب نیکو شدن عزاء را برای صاحبان عزاء می‌نماید.


در جامعه مومنین، آنچه مومن را برای آنها که به او محتاجند، یا برای آنها که سرمایه ایمانی جامعه اویند و نیازمند به برادری، و یا برای امامش که مومن به او محتاج است، پابرجا و آماده به وظیفه نگه می‌دارد، استحکام درونی است که عامل خلق صحنه‌های حُسن برای هرکه برادر مومن قرار گیرد، می‌شود.



شریعتمداری
۰۷ مهر ۹۶ ، ۰۹:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

جوجه‌ کفترهای همسایه‌شده‌مان بزرگ شده‌اند...

یکی‌شان از اول تپل‌تر و بهوش‌تر بود. وقتی دستت را می‌بردی سمتش که بگیری‌اش، نوک می‌زد و جاخالی می‌داد!

آن یکی دیگر اما لاغرتر، کوچک‌تر و تسلیم‌تر بود...

دو-سه روزی بود آن کوشاتر، از لانه در می‌آمد و چند قدمی پشت پکیج کولر دور و اطراف را نگاه می‌کرد. بالش را باز می‌کرد و معلوم بود آماده پریدن است، به همین زودی‌ها...

آن یکی اما توی لانه می‌نشست، از جایش جم نمی‌خورد و هیچی نمی‌گفت!

امروز صبح که آماده می‌شدم بیایم کلاس، دیدم «کوشا» پریده...

«نحیف» هنوز سرجایش توی لانه نشسته بود... دستم را بردم سمتش، گرفتمش آوردم تو... همینجور که داشتم می‌بوسیدم‌اش دم گوشش گفتم: ببین اون یکی پرید، مادرتون هم که فقط برای غذا دادن بعضی وقتها میاد، هوا هم داره سرد میشه، منم دارم میرم کلاس! عصر که برگشتم، پریده باشی ها! خب؟!

هیچی نگفت!

گذاشتمش سر جاش...

عصر که آمدم دیدم از لانه درآمده و چند قدمی پشت پکیج کولر داره دور می‌زنه و بررسی می‌کنه، مادرش هم آمد و یک سری بهش زد و رفت... هنوز همینجا نشسته است.

 

نه که بد باشد، بالاخره هر کاری، زمانی دارد... همانقدر که کندی خوب نیست، عجله هم بد است. و برای پرندگان و موجودات، حتما طبق فرمان درست عمل می‌کنند...

 

همه این رویت‌ها، خودم را برایم یادآوری می‌کنند...وقتی قرار است بپرم، ولی عقب و جلو می‌کنم...

 

شریعتمداری
۰۶ مهر ۹۶ ، ۱۷:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر