کوثر

سرگشتگی در قاموس ماست؛‌ چون عاشقانی هستیم از دیار سلمان(ره)

کوثر

سرگشتگی در قاموس ماست؛‌ چون عاشقانی هستیم از دیار سلمان(ره)

بسم الله مجریها و مرسیها
یا بنی! ارکب معنا...

طبقه بندی موضوعی

نویسندگان

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


صبح چهارشنبه هنوز مثل دیشب حالم بهم ریخته بود... یاد مامان افتادم، زنگ زدم خانه مادرجون... مامان گفت بنشین سوره یس و صافات بخوان، دیشب حالشان چندبار بد شده و الان دیگر لحظات آخر است... گفتم باشه، نگران نباش، شاید خدا خواست و برگشتند، به من خبر بده... سوره صافات که تمام شد مامان زنگ زد و خبر را داد...

مامان میگفت: من تابحال ندیدم کسی به این راحتی جان بدهد. نیم ساعت قبل رفتن گفت بلندم کنید، نشاندیم اش... همه فرزندان دورش بوده اند و او همه را می شناخته... بعد گفته بخوابانیدم، حال ندارم... مامان میگفت: مادرجون نه دست و پا زد، نه فکر میکردی دارد جان میدهد... اول کمی نفسش تند شده بود، مامان برایش شهادتین میخوانده و تربت و زمزم به او میداده، او هم تکرار میکرده، بعد یکباره نفسش ایستاد... انقدر راحت که دایی ام باور نمیکرد و میگفت بی بی خوابیده، اذیتش نکنید، بذارید بخوابد...

سر قبر که ایستاده بودیم، روی اش را که باز کردند، انگار خیلی راحت خوابیده بود. بابا و دایی داخل قبر بودند برای تلقین، بابا میگفت عمه جان رنگش مثل همیشه سرخ و سفید بود... انگار زنده بود و خوابیده بود.

عصر پنجشنبه بعد از مراسم ختم، همه خانه دایی جمع بودیم... این موقع سال و گرمای خرماپزان، موقعی نیست که آدم بخواهد برود جهرم! ولی همه جمع شده بودند، همه فرزندان و نوه ها... انگار مادری سفره اش را پهن کرده بود و همه بچه هایش را با رحمت فراخوانده بود... غم داشتند ولی حال همه خوب بود انقدر که حتی چند خاطره بامزه از مادرجون تعریف شد و همه خندیدند... همه راضی شده بودند به تقدیر خدا، به رفتن مادرشان...


وقتی برگشتیم خانه مادرجون، دلم آرام بود... همه اش حس میکردم او که هنوز زنده است و در اتاق بغلی نشسته یا خوابیده یا نماز میخواند یا...

حتی سر دفن و قبر هم نگرانشان نبودم... اما یاد خودم بودم و یاد مرگی که خواهم داشت...


الفاتحه مع الصلوات...

الحمدلله رب العالمین...

 

شریعتمداری
۱۲ تیر ۹۷ ، ۰۰:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر