کوثر

سرگشتگی در قاموس ماست؛‌ چون عاشقانی هستیم از دیار سلمان(ره)

کوثر

سرگشتگی در قاموس ماست؛‌ چون عاشقانی هستیم از دیار سلمان(ره)

بسم الله مجریها و مرسیها
یا بنی! ارکب معنا...

طبقه بندی موضوعی

نویسندگان

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


بعد از ماهها که نه اعجابی فرح بخش، نه خبری شادی بخش و نه... ندیده بودم و اتفاقا برعکسش بیشتر بود، امروز دو مکالمه داشتم و معنای واژه "ضرب" با مفهوم "انتقال توجه" را در وجودم وجدان کردم...


در این دو مکالمه، طرف مقابل ظاهرا برایم کاری نکرد... او درباره چیزی مربوط به خودش صحبت کرد و من آنچه نیاز داشتم را در حرفهایش یافتم... یعنی خدا، به رویتم درآورد...


خدایا شکرت...

ممنون امیرالمومنین جان... 

عیدی دادید... دستتان را ببوسیم...

غیرمنتظره بود!

جنبه شکرش را هم بدهید لطفا... رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی و علی والدی و ان اعمل صالحا ترضاه و ادخلنی برحمتک فی عبادک الصالحین...


من ایمان آورده ام که "شفاء" بند یک اراده است... شفاء یک اتفاق پیچیده نیست!


شریعتمداری
۱۷ آذر ۹۷ ، ۲۲:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


متن زیر را یک "سارا" برایم فرستاد... من هم متن بعدی را برایش فرستادم...


اکنون ایستاده‌ام؛ بر فراز کوه موریه‌ام..

ابراهیم نیستم که رجم کنم وسوسه‌ها را و طفل بخوابانم و فریاد بزنم  ببین، خدای من مرا ببین، ببین عزیز فدا می‌کنم که بگویم عزیزترینمی، ببین خدای من مرا ببین و خدا بگویدم بیا ابراهیم! بیا؛ تو عزیز مایی اراده‌ به فدا کردنت کافیست..ما از نهانی‌ترین نیت های تو با خبریم.. عزیزت را به تو برمی‌گردانیم و عزتت می‌دهیم. این بهای ایمان توست..

من ابراهیم نیستم! از تلاطم ابراهیم در لحظه‌ی قربانی هم بی‌خبرم. بهایی هم از اینجا بودنم نمی‌خواهم..

من تنها سارایی هستم دست شسته از عزیزتزینش و ایستاده به تماشای فدا شدنش.

اشتباه گفتم! نایستاده ام. چگونه می‌توان ایستاد و لحظه لحظه آب شدن و تماشای لحظه‌ی قربانی را تاب آورد؟ 

من، سارایی هستم به زانو درآمده، بی دل و بی‌قرار که چشم به خنجری دوخته که خود تیزش کرده‌ برای بریدن 

در سینه‌ام هزاران زن به نفرینم برخاسته‌اند که چگونه از عزیزترینت چشم پوشیدی و زیر تیغش دادی؟!

هزاران زن دیگر تسلیم و مستاصل مویه می‌کنند و برای صحنه‌ی پیش رو سینه می‌کوبند و بر بیچارگی خود ناله می‌زنند..

در میان این هزاران هزار اما، یک زن نشسته و دست بر گونه گذاشته و با چشمی خشک  به روبرو خیره مانده و زیر لب با خود نجوا می‌کند: من می‌دانم! او را به تو باز خواهند گردانید ..او را از تو خواسته‌اند تا محکت بزنند و چیست که زیر تیغ نرفته می‌تواند حقیقتی برای خود مدعی شود؟ طاقت بیاور..دل قوی دار و تا لحظه آخر پلک نزن! آنها که به تمامی رنج دست شستن و چشم پوشی چشیده‌اند حلاوت درک عشق را به تمامی خواهند دانست.. 

اکنون؛ منم؛ سارا! بر بلندای کوه موریه؛ به زانو درآمده و خیره به صحنه‌ای سهمگین؛ و بی قرار قربانی زیر تیغم..

آری؛ ساراها هنگام قربانی فریاد نمی‌کشند، کسی را به تماشا نمی‌خوانند، خیره می‌مانند و در سکوت آب می‌شوند..ساراها وقتی از کوه موریه پایین می‌آیند، حتی دست در دست عزیز هم باشند تکه ای از خود را آن بالا، زیر تیغ جا گذاشته‌اند...

شاید همین بود که ابراهیم برای محک ایمانش سارا را خبر نکرد..شاید خواسته بود اگر عزیزش رفت لااقل سارایش برایش بماند..اما سارایی که بر کوه موریه برود، هرگز سارا برنخواهد گشت..تنها نیم سارایی خیره و چند پاره از او باقی می‌ماند با هزاران هزار زن که در سینه اش به جنگ با هم برخاسته اند..کاش هیچ سارایی بر بلندای هیچ موریه ای نایستد!


بسم الله الرحمن الرحیم

اکنون ایستاده ام

رو به قبله...

به کعبه بابرکت به دست ابراهیم و اسماعیل ذبیح...


ابراهیم، پدر یقین است...

هرکه یقین در دلش می یابد جلوه ای از وجود ابراهیم را می یابد...


نمیدانم در آن ابتلای سنگین، فدا شدن پسر به دست پدر، مادر پسر کجا بود...

ساره یا هاجر...

چه فرق میکند...

ولی حتما به یقین ابراهیم، یقین آورده بود...


یقین، همه شکها همه ترسها و تردیدها، همه حزنها و اضطرابها را می برد...

هروقت همه اینها را خواستی بر بلندایی رو به کعبه ابراهیم را بخوان....


سلام بر ابراهیم...

پدر یقین...

شریعتمداری
۰۷ آذر ۹۷ ، ۲۰:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر