کوثر

سرگشتگی در قاموس ماست؛‌ چون عاشقانی هستیم از دیار سلمان(ره)

کوثر

سرگشتگی در قاموس ماست؛‌ چون عاشقانی هستیم از دیار سلمان(ره)

بسم الله مجریها و مرسیها
یا بنی! ارکب معنا...

طبقه بندی موضوعی

نویسندگان

۲۲۰ مطلب توسط «شریعتمداری» ثبت شده است

بسم الله

بیمار، در آن حالت رنج و بدحالی اش هیچ گاه نمی تواند تصور کند این حالت هم می گذرد...
یا به شفاء می گذرد، یا به مرگ!
که دومی هم نوعی شفاء است در واقع...

از عقل است اگر در بیماری، سلامت را بتوانی تصور کنی و امیدوار به آن باشی...

اراده و دست خدا را اینطور در زندگی می شود دید که بارها در زندگی تجربه کنی هیچ وقت هیچ چیز «خیلی بد» نمی شود!
اگر تو اختیارت را تحت اراده خدا قرار دهی...

همیشه کشتی تنها کمی چپ می شود و راست! همین...
و از منت خداست بر سر ما که عموما کشتی در حال ثباتی در حال پیشروی است...
مومن در زندگی دنیوی اش از هیچ چیز/کس/اتفاقی نباید بترسد...
هیچ وقت هیچ چیز آنقدر وحشتناک نیست!

نهایت اتفاقات، آسیب -دفعتا یا تدریجی- به یک جسم نحیف انسانی است که منجر به مرگش شود...
که این مرگ بهرحال مقتضی است و به یک بهانه ای قرار بود برسد!
و لابد بهانه اش همان اتفاق مقدر بوده است!

خدا کند، بدترین اتفاقات عالم که آسیب به روح است برایمان رخ ندهد...
غیر این، هرچه بادا، باد! که انتخاب خدایم برای بنده اش بوده است...
و خدا جز خیر، اراده نمی کند.


وَ مِنْ ءَایَاتِهِ أَن یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَ لِیُذِیقَکمُ مِّن رَّحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِىَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکمُ‏ْ تَشْکُرُون (روم، 46)

پانوشت: متن ربط عین به عین با آیه ندارد...
شریعتمداری
۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بدترین گناه آدمی، توقف است...

در عالمی که همه چیزش بر مدار گردش و حرکت و جریان با سرعت درخورش است، فقط انسان است که گرفتار اختیارهای اشتباه شده،

و وسط مسیر ِ سیر و گذر...
می نشیند!


شریعتمداری
۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
بسم الله

تا بحال به تفاوت علفزاری وسیع با یک تک درخت فکر کرده اید؟
به نسبت خودتان با هر کدام چطور؟

آدم می تواند خوب باشد، رشد کند، پا بگیرد اما از اول بذری که در زمینش کاشته -که باورهایش باشند- در حد بذر علف باشد!
وسیع شود، پر پشت و گسترده...اما علف باشد!
کلی خروجی داشته باشد، کلی حرف بلد باشد بزند، کلی بشناسندش، کلی را بشناسد، اما با یک وجب قد در تمام این حضورهای گسترده!

آدم می تواند باورهایش شبیه بذر یک درخت مثمر باشد...
چندسال خبری از او نباشد، زیر خاک جنب و جوشی نهفته داشته باشد، به این زودی ها گسترده نشود، اما روزگاری که نمود می یابد، تنه ای ستبر داشته باشد...
گسترش حضورش در شاخه ها و ثمراتش باشد، در جوانه هایی که از بغل تنه اش پا میگیرند.
همه رشدهای طولی و عرضی اش بر مدار یک محور واحد و قوی و تنومند صورت بگیرد...
دچار تعجب کند هر عاقل ناظری را!

توصیف خدا از جمع مومنین حول رسول الله چنین است:
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیما (فتح، 29)
محمد رسول خدا است و کسانى که با او هستند علیه کفار شدید و بى رحمند و در بین خود رحیم و دلسوزند، ایشان را مى‏بینى که همواره در رکوع و سجودند و در طلب فضل و رضوان خدایند. علامتشان در رخسارشان از اثر سجده نمایان است، این وصف ایشان است در تورات و اما وصف آنان در انجیل این است که چون زراعتى هستند که از شدت برکت پیرامونش جوانه‏هایى مى‏زند و آن جوانه‏ها هم کلفت مى‏شود و مستقیم بر پاى خود مى‏ایستد به طورى که برزگران را به شگفت مى‏آورد (مؤمنین نیز این طورند)، این براى آن است که کفار را به خشم آورد، خدا به کسانى که ایمان آورده و از آن بین به کسانى که اعمال صالح هم مى‏کنند وعده مغفرت و اجرى عظیم داده...

تفاوت آدم ها از جهت شوق شان به رشد، بعضا در این حد و نصاب هاست...

توصیفی که قرآن با استفاده از تمثیل درخت می کند، مربوط به شجره طیبه است...که ریشه آن ثابت و شاخه هایش در آسمان است.

أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کلَِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فىِ السَّمَاءِ(24)
تُؤْتىِ أُکُلَهَا کلُ‏َّ حِینِ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ(25)
وَ مَثَلُ کلَِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ(26)
یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فىِ الحَْیَوةِ الدُّنْیَا وَ فىِ الاَْخِرَةِ وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّلِمِینَ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ(27)
(سوره ابراهیم)

توصیفی که قرآن از حالت برچیده شدن، بی ثبات بودن می کند، شبیه بخش هایی از گیاه یا یک فضای نباتی است که با اتمام اجلش برچیده می شود...واژگان حصید (سوره یونس،24) و عصف ماکول (سوره فیل، آیه آخر) در عاقبت اطمینان به زندگی دنیوی، در این باره اند.

عاقبت بی ریشگی، بر باد رفتن است...

فعلینا بالاصول...

البته که در هستی، هر دوی حالات درخت و علف ممدوح و در جای خود مناسب اند. اما انسان با نگاه به هستی، باید عاقبت خود را بسنجد و خود را جای هر عضوی در عالم گذاشته، شوقش به رشد روز افزون و باشکوه افزایش یابد...
و مسیری تکوینی در راستای آن شوق پیدا کند.

شریعتمداری
۳۰ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بسم الله

نمی دانم چرا امروز سر آن جلسه کذا، می خندیدیم
و گریه نمی کردیم؟!
بکائی که نشانه تصدیق و تفهیم انذار باشد...نه بروز ضعف و زمین گیری.


اینکه به آدم بفهمانند که محکوم به طهارت است
محکوم به حرکت در مسیر حق...
که آدم ها دو دسته اند! اگر این ور نایستی، آن وری هستی!
این ور سختی ِ وجود نفس ات در مسیر حق است که فسنیسره للیسری...
و آن ور سختی حضور در جمع باطل، فسنیسره للعسری...

دل را داده اند که بسوزد...
وگرنه روزی می رود زیر گل.
برای خودش و همه ی عالم...که محتاج هدایت ایم.

شریعتمداری
۲۹ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله


و اللیل اذا یغشی، و النهار اذا تجلی...


- شب چه هنگامی است؟

- شب، هنگامی است که امیرالمومنین (ع) رزق هر یتیم ِ امتش را بر دوش گرفته، به دنبالش گشته، به او می رساند. تا بلکه رشید شود و بالغ...


-روز چه هنگامی است؟

- روز، هنگامی است که یتیمان آل محمد (ص) به یاری قائم آل محمد (عج) برخاسته، عزیز گشته، موعود ظهور کرده و زمین را به ارث برند...


نه تنها شرف المکان بالمکین

بلکه شرف الزمان بالمکین!

شرافت هر هنگامی، به رهروی آن است...و آن هنگام، به رهرویش تعریف می شود.

انقدر که رهروی آن هنگام، فاعل و مفعول فیه آن شود!


ای امام شب ها!

ما را به فرزندت؛ امام روزهای مشعشع (عج) برسان...


اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ‏] الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ الْأَنْبِیَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِینَ...

اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ...


ر.ک. سوره لیل، سوره طارق، دعای عهد.



شریعتمداری
۲۳ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
بسم الله

چرا سوالی برای پرسیدن از قرآن نداری؟!
معجزه خدا را گنگ می پنداری، یا خودت را مستغنی؟!

چرا سوال "خوبی" برای پرسیدن از قرآن نداری؟!
چرا سوالی که قدر عمر یک انسان بیارزد در چنته نداری؟! تا او قدر تمام عمرت تو را شاگرد خودت کند...

چرا آنقدر غفلت داری که حتی سوالی برایت پیش نمی آید؟

بدترین نشانه غفلت، بی سوالی، بی دردی، بی نیازی، حس تکرار و ادبار از سخن حق است...
چرا فکر می کنی، "می دانی"؟!
تو چه چیز را مگر می دانی؟!

چرا نمی دانی که "نمی دانی"؟!
مگر بارها ندانستن ات را ندیده ای...

چرا سرعت دیگران، تو را از جا نمی پراند؟
چرا اجل، تو را پند نمی دهد؟!

چرا از خدا کم می خواهی...
چرا بر کمیت کم ات اصرار می کنی...اما بر ارتقای خواسته هایت، نه؟!

چرا دعاهایت عوض نمی شود؟!
چرا میلت در جا می زند؟!

چرا بلند پرواز نیستی؟ خودت را دست کم گرفته ای یا خدا را؟! که هیچ کدام کم نیستند...

چرا به کم قانعی؟!
چرا کلا قانعی؟!

این همه سوال، برای از خواب پریدن بس نیست؟!


شریعتمداری
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله

قرآن پر است از ذکر زنان و مردانی که نامشان را هیچ کس نمی داند...و خدایی که می داند، مشیت اش بر پوشیده گویی بوده است.

جوانمرد/زن هایی که مروت داشته اند، پشت ولی شان محکم ایستاده بودند...


چه اهمیت دارد نام شان چه بوده؟!

چه اهمیت دارد نام مان چیست؟! و آیا جایی به ناممان ثبت می شویم؟!

کاش عاقبت بخیر شویم...


و قرآن پر است از ذکر نام جبارین و مستکبرینی که هنوز که هنوز است در افواه با ابهت از آنها نام برده می شود...

می گویند فرعون! قارون! و...

چه اهمیت دارد نام شان چه بوده؟!

چه اهمیت دارد نام مان چیست؟!

کاش با آنها هم پیاله نباشیم...وگرنه هم نام ایم.


ر.ک. سوره مبارکه غافر

وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبىّ‏َِ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَکُم بِالْبَیِّنَتِ مِن رَّبِّکُمْ  وَ إِن یَکُ کَذِبًا فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ  وَ إِن یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِى یَعِدُکُمْ  إِنَّ اللَّهَ لَا یهَْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ(28)

وَ قَالَ الَّذِى ءَامَنَ یَاقَوْمِ إِنىّ‏ِ أَخَافُ عَلَیْکُم مِّثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ(30)


شریعتمداری
۱۵ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
بسم الله

آدم باید زندگی اش شلوغ باشد و پر سرعت!
نه از این دست شلوغی هایی که عموم مردم درگیرش اند، نه شلوغی لهو، لعب، لغو، غفلت، تنوع، تلون، تکاثر و...

معیارش این است که شلوغی توحیدی، پر است از کارهایی که بر روی هم مطبق می شوند، به هم مربوطند، نمی شود یکی را داشته باشی و دیگری را نداشته باشی، اصلا به خاطر همین است که انقدر شلوغ است چون هر کاری در یک مجموعه کار معنا می دهد و ابتر نمی ماند.
شبیه یک درخت مشحون و پر شاخه است...که بس بزرگ شده، قد کشیده، تنومند گشته، شلوغ پلوغ است! و پر ثمر...در روزی که میوه هایش را بچینند.

آدم باید توی زندگی اش وقت خاراندن سر خودش را هم نداشته باشد!
یعنی انقدر "وقف" باشد که تمام آنچه مربوط به خودش و دیگران در محضر خداست را متوجه باشد و سرشلوغ انجام شان...
و تمام آنچه تنها مربوط به خودش و نفس اوست را غافل...حتی وقت پرداختن به چیزهایی که "نیست" برایش وجود نداشته باشد!


خلاصه اینکه
زندگی ای که اینطور نیست، می افتد روی دور کُند! دور خستگی...دور غرغر، نارضایتی از خدا، بی ثمری، بی استفادگی از تمامی فعلیت های وجود...
و در یک جمله، آکبند ماندن!

شبیه همه زندگی های دیگران...و مرگی شبیه به همه مرگ ها...مرگ هایی که حقیقتا مردن اند.
ندیده ای؟!



شریعتمداری
۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله


خوب است بعضی وقت ها جدی به این فکر کنیم:

من از چه چیزهایی می ترسم؟

اگر چه اتفاقی در زندگی ام بیفتد به شدت بهم می ریزم؟

اگر چه کسی با من چه کند، احساس شکست می کنم؟

اگر چه کس یا چه چیزی را از دست بدهم، دیگر نمی توانم روی پا بایستم؟

اگر چه چیزی را هیچ گاه به دست نیاورم احساس شکست و نداری می کنم؟

چه اتفاق های برخلاف پیش بینی ها و تدبیرهایم اگر بیفتند، می توانند مرا ناامید کنند؟

اگر چه اتفاقی در زندگی ام بیفتد روند زندگیم به سمت ناحق/ناراحتی های مزمن/ عدم رضایت از خدا متمایل می شود؟


علاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد!

جواب حقیقی این سوالات "هیچی" است!

شجاع، اینطور جواب می دهد...

ترس، از پست ترین صفاتی ست که ما را به هر سمت موهومی می کشاند. ترس، چاه ویل است...ته و حد ندارد. ترسو، فقط می گریزد.

برای همین اصل تربیت بر شجاع پروری فرزند است.


امیرالمومنین -روحی فداک- از جهنم رفتن هم نمی ترسید...دیگر بدتر از جهنم که نداریم؟ داریم؟!

اما او -علیه السلام- از جهنمی خوف داشت که نتواند در آن بگوید "انی احبک"...از موقعیتی که دیگر نطقش به سمت خدایش نچرخد! باورش شود خدایش او را از خود دور کرده است!


مومن، از ناامیدی از خدا باید بترسد....

چون ناامیدی یعنی شیطان بر تو مسلط شده است.

شریعتمداری
۱۲ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


شباهت انسان با ظرف در این است که هر دو را وجودی مسلط بر آن ساخته و خود هدفی از این خلقت و تدبیری جهت پرکردن، چگونه و با چه چیز پر کردن اش در نظر داشته.

اما تفاوت انسان با ظرف در این است که گنجایش یک ظرف محدود و ثابت به همان حد اولیه زمان ساخت است. هرگاه اشباع شود، سرریز می شود...

و انسان هرگاه در یک نقطه به حد اشباع برسد، به تدبیر و اعجاز خالقش، قبل از لبالب شدن، توسعه گنجایش می یابد.

تا وقتی خالی است و دارد پر می شود و هرچه به پر شدن نزدیک می شود، شور و شوق و شعف دارد از این همه دریافت. از این همه کم شدن جای خالی...

اما وقتی به نقطه لبالب رسید، و یکباره گنجایشش توسعه یافت تا سرریز نشود، گیج می شود و مبهوت!

«مگر من تا دیروز تمام جاهای خالیم را پر نکرده بودم؟! مگر نه اینکه داشتم خوب و پربار می شدم؟! پس چرا امروز دوباره فهمیدم هنوز پر از خالیم؟! این همه حجم خالی چطور یکباره اضافه شد که قبلا ندیده بودم شان؟!»

بلی، دیروز اینطور بود! اما امروز، روزگار جدید دیگری است! کل یوم هو فی شأن!

حجم خالی تازه، نوید طلوع جدیدی است!


شاید همین قانون شرح صدر است...

شاید همین قانون بسط و قبض روح در طریق عرفاست...


شریعتمداری
۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بعضی ها وقتی حق را می شنوند

شبیه شاخه گلی می شوند که از گردن خم شده باشد...


و دیگر اوقات

شبیه آفتاب گردانی هستند که مشتاقانه جز سمت خورشید جایی نمی شناسند و شب، قبض آنهاست...


پ.ن. دیدم که میگم!

شریعتمداری
۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

به نظرم آن قسمتی از نشریه کاشف که آن را به واقع تحلیلی و خبری می کند، همین بخش پرونده و مصاحبه هایش است. وگرنه بقیه متن ها اگر تک متن اند که در هرجای دیگری قابلیت انتشار دارند، مثلا وبلاگ و... و اگر سلسله وار و ساختارمند اند، به خوبی قابلیت کتابچه یا کتاب شدن را دارند. و اگر خبر صرف اند که سامانه پیامکی مدرسه می تواند جورش را بکشد. و با اینحال همه آنها در کاشف جا دارند. اما الزاما اصل نیستند...

القصه...مصاحبه ها بعضا خوب از آب در می آیند و بعضا نه! تلک الایام نداولها بین الناس!

در مصاحبه با استاد چندباری شد که وقت تنگ بود و حرفها تند تند زده شد و از نظر من آنطور عمیق نشدیم. این موقع ها به رفیق غر زده ام که "اینم شد مصاحبه؟! حالا چی کارش کنیم؟!".

بعضی وقتها با بزرگواران دیگری که صحبت شد، بحث پرت شده و هرقدر سعی میشد برگردیم به سوالات مهم تر اما چیزی در جوابها در نمی آمد. منتظر کلیدواژه هایی بودیم اما چندان حاصل نمیشد...انگار آدم ها دل پری داشتند که مجالی برای گفتن نیافته بودند و حالا این گپ، آن فرصت بود. وارد نقدهای درون گفتمانی شان می شدیم و هرچند برای ما، نان می شد! اما برای خواننده گزارش، حتی آب هم نبود! چون قابلیت چاپ نداشت مگر اینکه بخواهی تیشه به ریشه بزنی! هرچند آن اولها که هنوز فرمان درست دستمان نبود، همه را با هم چاپ می کردیم!

بعضی وقتها هم آنقدر موضوع گسترده بوده است که نه تنها ما، بلکه مصاحبه شونده هم مردد بود از کجا بحث را شروع کنیم و چقدرش را الان بگوییم یا با چه نظم و دسته بندی ای پیش برویم...

خلاصه که وقتی صوت پیاده می شد، امید و ناامیدی ام بهم می آمیخت! امیدوار که مثلا نصف بحثها خوب بود و می شد سر و سامان و شکل و شمایلی داد...و ناامید که حالا چطور درستش کنیم؟!

آنچه حقیقتا رسانه را رسانا می کند، قابلیت قلم زنی است! یک فکر منظم و هدفمند که غرضش را از تمامی صفحات متعدد یک گزارش در یک جمله بتواند خلاصه کند و بعد آن غرض را در بند بند حرفهای گزینش شده با انتخاب عاقلانه، جاری نماید.

و آن غرض با رویت هایی که در حین مصاحبه، بعد یا قبلش از فضای کلی ماجرا داشته تکمیل می شود. اینطوری حتی خود مصاحبه شونده هم ممکن است متعجب شود که یعنی من انقدر پیوسته و منسجم حرف زده ام؟! یعنی موضوع حرفمان انقدر تمیز و مهم بود؟! اینطوری غرغرهای مصاحبه کننده هم تبدیل به شگفتی می شود! که چه ضبط کردیم، و چه نوشته شد!


من اسم این عملیات را خوب دیدن، خوب شنیدن و خوب دانستن می گذارم!

ر.ک. سوره مبارکه علق، درس اول کتاب روشهای تفکر در قرآن...

 

پانوشت:

یک نکته ای است که باید در خواندن این خاطرات لحاظ شود. آنچه نوشته می شود، حاصل یک تلاش و تجربه جمعی است. جمعی بخوانیدش...

شریعتمداری
۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۷:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


یک بار شمردم، بیست تا مصاحبه تا به حال با استاد داشته ایم...

مصاحبه ها برای ما بیش از اینکه یک کار نشریه ای باشد، مجلس علم بود. مصاحبه آخر را که گرفتیم، یکی دو باری پیشنهاد روندهای جدید مصاحبه را به ایشان دادیم. انگار نخواهیم این موقعیت را به این آسانی ها از دست بدهیم! انگار دنبال دلیل خوبی برای ادامه باشیم...

واقعیت این است که در محضر ایشان، حرف از جنس مصاحبه و پرسش و پاسخ نیست و صوت ها به این شکل نبودند که بعدا چاپ شده اند! سوالات معمولا سطحی را نشانه رفته اند که قدشان کوتاه تر از حاق ماجراست...و اینطور می شود که اصلا جواب، سوال درست پشتش را معلوم می کند!

راستش واژگان برای انتقال یک اتفاق، یک تاکید، یک درد توان کمی دارند...آنقدری که لحن تواناست، و تمام بشره و وجود فردی در انتقال مفاهیم موثرند، واژگان به تنهایی نمی توانند. بعضی بخش های مصاحبه ها از این جنس بودند که نمی دانم و مطمئن نیستم آیا شدت شان در سطور و کلمات منتقل شدند...و آن بعضی بخش ها، اصل حرفهاست!

سعی مان بر این بود که تیتر هر مصاحبه را جوری بزنیم که اگر کسی متن را هم نخواند، اما حاق قضیه را با یک جمله بتواند بگیرد. در نتیجه می شود یک بار کاشف ها را با دید تدبر در «تیترها» خواند!

مثلا اینکه در سلسله مباحث روشهای تدبر، تاکید ویژه ای بر معنای تفکر شد. انگار تا فرد، تفکرش را تصحیح و منطبق بر قرآن نکند، اتفاق جدیدی در او با این خواندن ها، آمدن ها و رفتن ها رخ نمی دهد. و قبل تر از آن، مساله حیاتی «نیاز فعال شده به ذکر/حق/قرآن»...

در صحبت آخر گفتند مشکل ما در فهم روشهای تدبر در قرآن نیست، مشکل در فهم و اجرای «تدبر» در زندگی است...آن که در زندگی تدبر دارد، به قرآن که برسد متن برایش بدیهی و تصدیق کردنی است.

اگر جملات آخری انذاری شد، نه از باب خودزنی بود! بلکه چون

وقت نداریم...

کار داریم،

مرگ، آمدنی است!

و شب همچنان سیاه است*...

همین.

 

* مصرعی از محمدکاظم کاظمی

شریعتمداری
۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
بسم الله

از متن نویسی های گاه و بی گاه ام، این ور و آن ور
توی هر وبلاگی
توی هر دفترچه ای
توی هر فایل word ای
روی هر تکه کاغذی...
فهمیدم چرا "کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام"...
ما هرچه ثبت می کنیم هیچ می شود و تو خود ِ اصل ِ ثبت و بقا و ماندگاری ای...

ما رفتنی ایم
ما نیستیم!
فقط "تو" هستی...

تو ضحای عالمی، رو به ما کردی، تاریک بودیم، سایه انداختیم روی زمین...
فکر کردیم هستیم!
فکر کردیم سایه یعنی "بودن"!

ما "سایه" های وجود توییم...
مظهری از وجودی دست نایافتنی که در مخلوقاتش جلوه می کند...
سایه آرام گام بر می دارد بر زمین...این زمینی که به او اجازه داد او انعکاس ربش را وجود بنمایاند.
سایه بر آنکه نبودنش را نفهمیده، خشم نگرفته و تنها می گوید سلام! و سایه مهرش را بر سرش می افکند...
و چون ضحای عالم به او امر به سجده کند، بی درنگ در برابر عظمت او سر پایین می آورد
سایه اراده ای جز اراده ی ربش، خورشید عالم تاب ندارد!
خورشید می گردد و سایه در مدار او کوتاه و بلند شده، سجده، رکوع و قیام می کند.

سایه نام دیگر عباد الرحمن است...


پانوشت:
برگرفته از سوره مبارکه فرقان، با نسبت دادن آیه 45 درباره استفهام خدا از انسان درباره توجه به نحوه ایجاد سایه و وجود ثابت خورشید، با آیات جلوتر و توصیف صفات ده گانه عباد الرحمن در زندگی اجتماعی...
أَ لَمْ تَرَ إِلىَ‏ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاکِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلا (45)
و...
وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلىَ الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُواْ سَلَامًا(63)
وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَ قِیَامًا(64)
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ  إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَامًا(65)
إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقَامًا(66)
وَ الَّذِینَ إِذَا أَنفَقُواْ لَمْ یُسْرِفُواْ وَ لَمْ یَقْترُُواْ وَ کَانَ بَینْ‏َ ذَالِکَ قَوَامًا(67)
وَ الَّذِینَ لَا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَاهًا ءَاخَرَ وَ لَا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتىِ حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقّ‏ِ وَ لَا یَزْنُونَ  وَ مَن یَفْعَلْ ذَالِکَ یَلْقَ أَثَامًا(68)
یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ یخَْلُدْ فِیهِ مُهَانًا(69)
إِلَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیَِّاتِهِمْ حَسَنَاتٍ  وَ کاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا(70)
وَ مَن تَابَ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلىَ اللَّهِ مَتَابًا(71)
وَ الَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّواْ بِاللَّغْوِ مَرُّواْ کِرَامًا(72)
وَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُواْ بَِایَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یخَِرُّواْ عَلَیْهَا صُمًّا وَ عُمْیَانًا(73)
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیَّتِنَا قُرَّةَ أَعْینُ‏ٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا(74)
أُوْلَئکَ یجُْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبرَُواْ وَ یُلَقَّوْنَ فِیهَا تحَِیَّةً وَ سَلَمًا(75)
خَلِدِینَ فِیهَا  حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقَامًا(76)

شریعتمداری
۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۷:۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
هرکس از پس طفل درون خود بربیاید
پدر/مادر خوبی هم می تواند باشد.
و الا فلا!

این رمز موفقیت پدران و مادران اولیا الله، شهدا و صدیقین بود...
آنها کلاس همسرداری و فرزند پروری -یا به زعم بعضی ها، همسر پروری و فرزند داری!- نه رفته بودند، نه نیازی داشتند، نه هیچ...

حقیقتا علم به حقایق عالم، از جنس ذکر بوده و با رجوعی به یک درون ِ مشعشع و شفاف حاصل می شود...
حضور آن علم در نزد هر نسلی بوده، بروزش در وجود فرزندانشان نمود می یافت. چه بسا مقام مادران و پدرانی که از فرزندان عاقبت بخیرشان کمتر که نبوده، متعالی تر نیز باشد....ما چه می دانیم.

هرکس از پس طفل درون خود بربیابد
همیشه و در هر نقشی، بهترین است...
طوبی لهم...

پذیرفتن وجود این طفل در درون خودمان، شجاعت می خواهد و صدق...
خدایا! .......

شریعتمداری
۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله

در روان شناسی علل افسردگی و انواع آن را نوعا به عوامل و حوادث خارجی که فرد را متاثر کرده است بر می گردانند. مانند افسردگی بعد از زایمان، افسردگی فوت نزدیکان، افسردگی به خاطر نقص جسم و احساس تحقیر و...

آنها معتقدند حتما اتفاقی در بیرون رخ داده است که باعث افسردگی شده است و در شرح حال بیمار نیز چنین عواملی خارجی را می کاوند. و بعد در پی چاره ای برای آن می خواهند برآیند. اما اگر عوامل خارجی زندگی قابل تغییر نباشد باید چه کرد؟!

در اینجا، علم مبهوت نگاه کرده و بیچارگی اش را پنهان می کند!

اما در منطق قرآن، افسردگی را به باورهای نادرست فرد مرتبط کرده در نتیجه خداوند می خواهد انسان را اینگونه تربیت کند که هرچه در زندگی ات پیش آمد، اما آن انسان متوکل و مومن پابرجا خواهد ماند. زیرا او رجوعی مکرر به ثابتات عالم یعنی تذکره و توجه به مقام رفیع آن و رسولان و سفیران آورده اندش، دارد. همچنین با توجه به نعمتهای زندگی در وجود خود او، از جمله نعمت خلقت و توجه سیر نطفه تا قبر و نشر، و دیگر اینکه توجه در تنوع نعمتهای خوراکی و سیر رشد آنها که نشان دهنده عدم برتری طعامی بر دیگری است، خود را کم مقدار نمی پندارد. همگی طعام ها از منظر خدا، آیه و قابل نظر کردن اند. آیا وقتی میوه ها و سبزیجات چنین کرامتی در نزد مخلوق دارند، من ِ انسان مختار در محضر خدایم چنین کرامتی نداشته باشم؟!
چگونه مکرم نباشم وقتی هدایت مرا خواسته است و قرآن را بر قلب رسولش نازل کرده است تا بر ما بخواند و موجبات تزکیه و تعلیم ما را فراهم کند؟
چگونه مکرم نباشم وقتی از آبی ناچیز خلقم کرده است و با گذر از ظلمات چندگانه به دنیایم آورده است و با انواع روابط انسانی –پدر، مادر، فرزند، همسر و دوستان و...- عواطف و نیازهای مرا بدین واسطه ها اغناء نموده است؟
پس چگونه مردمان برای من باکرامت نباشند، منی که چیزی از خود ندارم.....
منی که چیزی نیستم جز سعی، سعی ای که اگر خشیت از درون با آن ممزوج نشود، چه بسا تبدیل به دویدنی شود که هرچه بیشتر استغناء و سرکشی را در وجود انسان ریشه دار کند.
پس پناه بر خدا... 


در منطق قرآن، آنکه نقص ظاهری دارد نباید با رفتارهای عبوسانه و متکبرانه دیگران دریافت حس عدم پذیرش کند.

این سوره، نمایی را به پدر امت -ص- نشان می دهد تا او تا ابد برای تمام مخلوقین خدا خصوصا هر آنکه از داشتنی ها کم دارد اما از تلاش و خشیت، پربار است، پدری کند...

در روزی که کافر از پدر و مادرش می گریزد، شیعیان به پدر حقیقی شان ملحق خواهند شد، همو که در دنیا، هدایت در سبیل هرکدام شان را به آنها نمایانده بود...

اللهم صل علی محمد و آل محمد.


پانوشت:

برگرفته از سوره مبارکه عبس، بعد از خواندن مقاله خانم فیاض درباره «افسردگی مقایسه ای انزواگرایانه» با روشهای تدبری در مفاهیم روانشناسانه در این سوره شریف

متن تند و یکباره نوشته شده است! ویرایش و تکمیل خواهد شد، ان شاءالله...

شریعتمداری
۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

هر جور دلت می خواهد زندگی کن

فقط یادت باشد، می میری!

بدون خبر!

و اگر از مرده ها تابحال صدایی برنخاسته، انقدر که وهم برمان دارد که لابد اتفاق ساده ای است و اصلا مرگ، مال همسایه است، نه چون حقیقتا اینطور است...

بل چون قرار است همه آن عالم دیگر، غیب باشد و بماند!

هر جور دلت می خواهد زندگی کن

فقط بگو تا کجا می توانی فلک را سقف بشکافی؟!

آخر "بنده" را مگر چه توانی است در برابر مولایش؟!


خواسته اند زیر یوغ هیچ کس نباشیم، حتی خیالات، آمال و آرزوهایمان...

فقط کالمیت فی ید غسال، تحت اراده رب باشیم...

حالا نمی دانم چه شده و چرا ما می خواهیم "با همه" باشیم، فقط "با تو" نباشیم؟!

چرا به رو افتاده خزیدن برایمان شیرین تر از بر دو پا ایستادن، شده است؟


خدایا، طفل وقتی "تصور" می کند بی توجه مانده است، شروع می کند به خرابکاری.......

ما را بی توجه خودت، رها مکن...

ما را به لطافت خودت، بنواز و عاطفه مان را اغناء کن....

که تو ما را آفریدی و خودت از آنچه نفس بر انسان وسوسه می کند بهتر آگاهی.


وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنىِ بَرَاءٌ مِّمَّا تَعْبُدُونَ(26)
إِلَّا الَّذِى فَطَرَنىِ فَإِنَّهُ سَیهَْدِینِ(27)

سوره مبارکه زخرف


شریعتمداری
۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

قسم به «قلم» که شمایید؛ قسم به «سطر» که عبد خداست و قسم به «نون» که خودِ خودِ خداست؛ تقدیر خدا بر این شد که خود را با شما بر هستی نقش کند و اینگونه شد که ما، نه؛ همه‌ی هستی با شما احیا شد. نطق از شما جان گرفت و عقل با شما جریان یافت و نبضِ جریان بود و نبود خلقت بر خُلُق عظیم‌تان به تپش افتاد.

کمالِ بودنِ در جریانِ «نون» و «قلم» و «سطور» هستی، در «کاف» خطاب «أَ فَنَجعَلُ المُسلِمینَ کالمُجرِمین» معنا یافت و عبدْ شدن ما، معیار اتصال‌مان به شما یا غیر، تعریف شد. 

اما اگر قلم، شمایید و نگارنده، ‌خدا؛ که صدق هستی بر این گواه است؛ چرا هستی آکنده از اثر نقش قلم خدا نیست؟! چرا ما سطور نوشته شما نیستیم؟! چرا سبیل‌مان با مسلمین متصل به شما هم‌جهت نیست؟!

چه جدا کرد ما را از شما، و از تپش انداخت نبض تپنده حیات‌مان را، و شکست این حلقه اتصال خداییِ ما و شما را که بودن‌مان را معنا می‌کرد؛ جز ظلمی که از خُلق طغیان‌زده سَر بر آورد و داغ‌مان زد بر نشان رسوایی و بی‌بَرِمان کرد تا آنجا که «کالصَّریم» شدیم؛ ‌اما «عَسىَ‏ ربُّنا أَن یُبدِلَنا خَیراً مِنها إنّا إلى ربّنا راغِبون» که ما آگهیم بر اینکه «إنّا کُنّا طاغین» و ترسان و خاشعیم از «یَومَ یُکشَفُ عَن ساقٍ وَ یُدعَونَ ألى السُّجودِ فَلا یَستَطیعون» و از این‌رو مُدام و هر لحظه سر بر سجود زمرمه می‌کنیم «لااله الّا انت سبحانَک انّی کنتُ مِنَ الظّالمین» تا خدا نجاتمان دهد از دوری شما و بازگرداندمان در زمره متقینی که بهشت‌شان، جز اثر وجود شما و مهر تأیید نگاه‌تان بر قلب‌شان نیست، و سرشار شویم از نعمت حضور توأم با ظهورتان؛ همچون نعمت بی‌بدیل «بازگشت یونس نبی» که پاداش توبه قومش شد.


نویسنده: خانزاده

تدبر ادبی در سوره مبارکه قلم

طرح ختم مفهومی جزء 29 قرآن، در بیوت نورانی محلات تهران در ماه مبارک رمضان 

شریعتمداری
۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

"إقرا باسم ربک الذی خلق"


از آن زمان که این کلام را شنیدی، شور و غوغایی در درونت بپا خاست...دل نگران من...او...و همه ما شدی که دست ما را بگیری و با خود ببری! و آنقدر برای من...او...و همه ما خود را به سختی انداختی که مورد خطاب قرار گرفتی:
 "طه، ما انزلنا علیک القرآن لتشقی" 


ای محبوب پروردگار هستی!
 من محبت خدا را به خودم آن زمان دانستم که چون تویی را برای هدایت من به سوی خودش برگزید!


خداوندا! مرا قدردان این نعمت کریمانه ات قرار ده.


نویسنده: فاطمه بشارتی

تدبر ادبی در سوره مبارکه علق به مناسبت عید مبعث

شریعتمداری
۰۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله

می گفت که اتفاقی افتاده بوده و چند ساعتی بوده که حال آدمی را داشته که بی اینکه کاری به چیزی و کسی داشته باشد، انگار یکهو هلش داده باشند! خب آدم این موقعها سریع می افتد دنبال راه برون رفت! می خواهد برود ادامه کارهایش را انجام دهد و خلاصه توجهش برگردد به مسیری که داشته...فکر کرده بوده هم می تواند به آدمها رجوع کند، هم به خدا! و دیده اگر دو رکعت نماز بخواند و حالش خوب نشود، یعنی هیچ چیز/کس دیگری هم نمی توانسته خوبش کند...یعنی از دست خدا هم کاری بر نمی آمده! مگر ممکن است؟!

می گفت یک مدتی برای اینکه از خیلی چیزها، فکرها، خطورات جدا شود، دفتر یادداشتش را کشیده بوده جلو و حدودا انگار چهل روزی شده بوده که حرفهایش را دعا می کرده، به مخاطب "معصوم"ی می نگاشته، توی یکی از آن یادداشتها، بعد توصیف حالش و نیاز و دعایش نوشته بوده که "من این را ثبت می کنم و مدتی بعد بر میگردم ببینم شمایی علیه السلام- که برایتان نوشتم چه تغییری در من ایجاد می کنید"...مدتی بعد که دوباره برگشته بوده به نوشته، رها و شفایافته بوده......

می گفت فکر کرده بوده، وقتی همه چیز عالم دارد ثبت می شود، بگذار تضرع های من هم ثبت شود! وقتی قرار است همه اینها طوق شود و در قیامت بیندازند به گردنم، بگذار لابه لای آن همه ورق ِ پر از اتفاقات، تصمیمات، اختیارات و حتی گناهان من، برگه هایی هم باشد که موحدند! دعا بوده اند........می گفت بعید است بنده "دعای بی تعین" بکند و شقی بمیرد! بنده، کلا چیزی جز دعا نیست....ما گمان مان به خدایمان جز این نیست!

می گفت ما فکر می کنیم همه چیز خیلی طولانی است! خدا می گوید قیامت نزدیک است، حتی قیامت همین الان است اما پوشیده! و ما فکر می کنیم کو تا آن موقع! حالا کی دیده، کی شنیده! مولفه "زمان" را که از هر اتفاقی برداری، قضیه حل می شود! وقتی فکر کنی کلا تمام عمر من، لحظه ای بیش نیست در برابر ابدیت........حالا نانولحظه ی پیشش فلانطور گذشت، در حالی که من در آن گناهکار و مقصر نبودم، گذشت که گذشت! آدم باید قدر اطمینان هایش به اعمال درستش را بداند و شکر کند! و اگر هم مقصر بوده، جبران کند تا بقیه "آن لحظه" دیگر آنطور نگذرد........

همین.

شریعتمداری
۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر