کوثر

سرگشتگی در قاموس ماست؛‌ چون عاشقانی هستیم از دیار سلمان(ره)

کوثر

سرگشتگی در قاموس ماست؛‌ چون عاشقانی هستیم از دیار سلمان(ره)

بسم الله مجریها و مرسیها
یا بنی! ارکب معنا...

طبقه بندی موضوعی

نویسندگان

۲۱ مطلب توسط «حوّی» ثبت شده است

می خواهم بازگردم تا 

کنار تو بنشینم و شمشیرهای چوبی پسرکان میانماری را درست کنم.

حوّی
۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

می خواهم بازگردم تا 

در کنارت دسته گل های جشن تکلیف دختران لانگ آیلند را درست کنم.

حوّی
۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

     می خواهم بعد از شستن ظرف های قیمه 

هیئت کنارت بنشینم تا از خطبه متقینی

 که چمران برایت می خواند، برایم بگویی

حوّی
۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر




می خواهم کنار تو بنشینم و برای بچه های استکهلم بادبادک درست کنم...

حوّی
۲۶ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

قُل لَّا أَسَلُکمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فىِ الْقُرْبىَ‏ (شوری 23)

ماییم قربی

وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبىَ‏ حَقَّهُ (اسراء 26)

ماییم قربی

وَ اعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شىَ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبىَ‏ (انفال 41 )

ماییم قربی

إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمُ‏ تَطْهِیرًا(احزاب 33)

ماییم قربی

حضرت سجاد (ع) در بازار کوفه

حوّی
۲۳ مهر ۹۵ ، ۱۲:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَبَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کاَنُواْ مِنْ ءَایَاتِنَا عجَبًا(کهف9)

.

.

.

سر حسین بر نیزه بود.


حوّی
۲۲ مهر ۹۵ ، ۰۶:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یَأَیَّتهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ.ارْجِعِى إِلىَ‏ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً.فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى.وَ ادْخُلىِ جَنَّتىِ.

.

.

.

صَبراً عَلی قَضائک   یا  رَبَّ،لا اِلهَ سِواکَ یا غیاثَ المستَغیثین  مالی رَبَّ سواکَ ولا مَعبودٌ غَیرک، صبراً عَلی حِلمِکَ یا فیاثَ مَن لا غیاثَ لَهُ یا دائماً لا نَغادَلَهُ یا محیی المَوتی یا قائِماً عَلی کُلِّ نفسٍ بِما کَسَبَت،احکُم بینی و بَینَهُم و انتَ خَیرُالحاکِمین




آخرین کلمات حضرت حسین در گودال قتلگاه

حوّی
۲۱ مهر ۹۵ ، ۰۵:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

دست هایش را بالا برد

دست هایی که به خون پسرش سرخ بود

و 

هیچ نگفت

حتی 

اللهم تقبل منا...

حوّی
۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۲:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

چند روز پیش جایی بودم که مرا ندیده بودند، انگار که نبودم. وقتی شنیدم، خندیدم؛ همان طور که در خیابان راه می رفتم دیدم که خوب چند ده سال پیش من روی این زمین، میان این خانه ها و آدم هایشان نیودم و شاید تا سال بعد هم دیگر نباشم، انگار که هیچ وقت نبودم.

 در میان عمر چند هزار ساله زمین این چند ده سال کجای این هستی هست؟!

آخر این چه بودنی است که نبودن است؟

. . .

هر وقت میروم بهشت زهرا، در قطعه شهدا که می گردم آخرش می نشینم سر قبری که هیچ چیز رویش نوشته نشده به جز شهید گمنام فرزند روح الله.

مردی در این عالم بوده که هیچ چیز از او باقی نمانده، نه اسمی نه نشانی حتی جسمی ولی آن قدر بودنش در این هستی بوده که الان من برای بودن چنگ بزنم به بودنش و بگویم:

و چه می دانی چیست  این نبودنی که همه اش بودن است.

. . .

بعضی ها هستند که خدا نخواسته اسمی ازشان بیاورد، اصلا اسم می خواسته چه کار؟! مردی بوده که خدا خواسته او را عَلَم قرار دهد؛ شاخصی برای همه عمر چند هزار ساله زمین

مردانی بوده اند  که بودنشان در این عالم ثبت شده است؛ مردانی شبیه وجاء من اقصا المدینه رجل یسعی

. . .

این شب ها چه قدر آدم، بودن می خواهد؛ 

بودنی از جنس ثبت در عالم، 

ثبت در طوماری به نام انصار حجت الله

حوّی
۰۹ تیر ۹۵ ، ۲۲:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

دلیل من باش


                   دلیل زنده بودنم


                                          امام زنده من

حوّی
۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


پیش نوشت 1:

حدود پانزده سال پیش، بین کتاب های مختلف چرخ می زدم که رسیدم به کتاب های روان شناسی. در همین چرخ زدن ها بود که کتابی پیدا کردم که زندگی نامه روانشناسان بزرگ قرن بیستم بود. بعد از خواندن متوجه شدم، اصل نظرات هر کدام از این اساتید بازتولید شیک و آکادمیک مشکلی بوده که در زندگی داشته اند. بگذریم چه نوع مشکلاتی. پس از آن دیگر نتوانستم به هیچ چیز این علم اعتماد کنم و در هر چیزی که شنیدم یا خواندم هیچ گاه نگاه شکاک و منتقدانه را کنار نگذاشتم.

پیش نوشت 2:

سال اولی که آموختن دروس حوزوی را شروع کرده بودم؛ برای پیدا کردن غایتی که با درس ها میشد پیدا کرد، چارت درسی آموزش را گرفتم. بیشتر از 90 درصد دروس در شاخه های مختلف کتاب های علمای بزرگ اسلام بود. با همه خضوع و احترامی که برایشان قائل بودم؛ نکته ای که دائم ذهنم را مشغول کرده بود این بود که این کتاب ها حاصل علمی است که هر یک از علما در محضر قرآن پیدا کرده اند؛ پس چرا در برنامه درسی ما به جز چند قسمت کوچک از تفسیر، خبر دیگری از قرآن نیست؛

خود قرآن

بسیاری از کسانی که اسلام را پذیرفته اند و آن را به عنوان برنامه زندگی شان قبول دارند، توان نزدیک شدن و تلاش برای فهم قرآن ندارند. به همین دلیل علوم اسلامی تبدیل به حاشیه زنی بر کتب علمای سلف شده است یا ترجمه ای است از کتاب های غربی که لابه لایش آیه و حدیث هم وجود دارند.

شاید دلایل دیگری هم برای این خوف عظیم از نزدیک شدن به قرآن وجود داشته باشد و حتی در جایی که همت برای کسب تقوا و طهارت وجود ندارد؛ مبارک باشد اما تا کجا؟!

در جامعه ای که به خاطر خواندن آیه لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ، به جای کسب طهارت قرآن را بسته اند و کنار گذاشته اند و انواع جایگزین ها را برایش پیدا کرده اند شاید راه این باشد که ابتدا هر نوع امیدی را از هر نوع علمی(در معنای مصطلحش) قطع و ریشه الحادی و مشرکانه یا عبث بودنش را به رخ کشید و بعد دستشان را در دست خدایی گذاشت که هدایت می کند.


پس نوشت :

شب آخری که در مسجدالحرام نشسته بودم، مضطرانه دنبال حبل اللهی می گشتم برای بازگشتن. آدم ها می چرخیدند، از هر رنگی، از هر قومی. پشت مقام ابراهیم نشسته بودم و همه حجم نگاهم را کعبه ای پر کرده بود که در میان صحن روشن از چراغ ها با آسمان شب پیوند خورده بود.

ای خدایی که محمد را به ولایت برگزیدی. ای خدایی که در جایی مثل مکه، در زمانی مانند جاهلیت، پیامبرت را هدایت کردی. ای خدایی که همیشه بودی، هستی و خواهی بود. ای خدایی که رب محمد هستی و مرا به او عزت دادی. ای خدایی که. . .


v     گاهی بعد از همیشه، خطاب ها برای بازگشت کفایت می کنند. . .

حوّی
۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

اتفاق های عجیب همیشه عجیب اتفاق نمی افتند.

گاهی برای پیدا کردن، رسیدن یا فهمیدی چیزی زمین و آسمان را به هم می دوزی و چیزی پیدا نمی کنی... انگار ساعت ها با دری کلنجار رفته باشی؛ با پتک و دیلم، آهن و تیشه حتی مشت و لگد، و باز نشده باشد.

 آن وقت، وقتی خسته شدی و ناامید و پشیمان و خواستی پشت کنی؛ دستت را می گذاری روی دستگیره که بلند شوی و بروی و ناگهان در باز می شود.

به همین سادگی و آرامی به همین عجیبی

چند روز پیش جلسه ای داشتیم برای بررسی همایشی که برگزار شده بود. نقدها و نظرات گذشته و پیشنهادات و برنامه های آینده و حکایت انتظار ولی

یک دفعه بندهایی که مرا به هزار و یک جای دیگر وصل کرده بودند؛ قطع شدند. باور می کنید همین قدر آرام و همین قدر بی ربط یا ربطی که من نمی دیدمش.

اگر کسی می دانست چند وقت بود دست و پا می زدم برای قطع تعلق ها و دل دادن و جان دادن و سر زانو به زمین زدن در برابر قرآن، می فهمید این باز شدن در چه عجیب بوده و چه اتفاق های عجیبی که اصلا عجیب اتفاق نمی افتند

 

پ.ن. چه قدر کلمه آرامی در میان نوشته ام آمده؛ نمی دانم ارتباطی دارد به بزرگواری که چند وقتی است یک شگفتی آرام از بودن را به من داده اند یا این هم از آن ربط های بی ربط این عالم است.

 

پ.ن. برای کسی که روزگاری کلمه نمی توانم در گنجینه لغات ذهن اش نبود

و روزگاری دیگر کلمه می توانم در جریان خیالش نقشی نداشت

روزگار شیرینی است توانستنی که اثبات نتوانستن است.

که: کُل فعلِ فاعِله الله

و لا حَول و لا قُوه إلا بالله

(تدبر ادبی، مبحث حدوث و ثبوت)

حوّی
۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

روزهایی است که می شوی

أَنَا الْعَبْدُ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ الْعَاصِی الْمُحْتَاجُ الْحَقِیرُ


شب هایی هست که می گویی

اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْعَدِیلَةِ عِنْدَ الْمَوْتِ

حوّی
۱۸ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کنار برکه نشسته بودم.ابرهای تیره پایین آمده بودند.تا نوک درخت های تبریزی. هنوز باغ لاله که صبح دیده بودم را می دیدم. در آب فرو رفتم. سرد بود و تیره؛ پایین رفتم. در بستر تاریک و مرطوبش نشستم. نسیمی روی برکه می وزید و رد برگ ها روی آب سر می خوردند. برگ هایی دورم حلقه زدند؛ پیچیدند و بسته شدند و آرام راه به سمت آسمان باز کردند. بالاتر و بالاتر تا حلقه های گلبرگ دور تنم باز شدند؛ گشوده شدند. نیلوفری چشم باز کرده بود. چشم هایم را باز کردم.آسمان روشن بود.




پ.ن. اگر بعد از خواندن عطر ریحانه و متن فاطمه سادات؛ غرق نشوی؛ جای حیرت دارد. 

حوّی
۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳ نظر

فَفِرُّوا إِلَى 

الله

می دوم از بین دیوارها، آدم ها

فَفِرُّوا إِلَى 

الله

می دوم از بین شیشه ها، نگاه ها

فَفِرُّوا إِلَى 

الله

می دوم با تنی که رد زخم ها و خون ها را دارد

فَفِرُّوا إِلَى 

الله

حضرت حسین می شود دستم را بگیری تا سر در دامانت پنهان کنم و بی دیدن دنیا، از آن بگذرم

حوّی
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

بسم الله. . .

کلام بروزی است که از حقیقت حال در غیب خبر می دهد

غیبی که در میان آسمان ها و زمین است تا غیبی که در میان دو قلب است

.

.

.

هر شب که چشم هایت را می بندی می گویی السلام علیک یابن رسول الله

هر صبح که چشم هایت را باز می کنی می گویی السلام علیک یا بقیه الله

حوّی
۲۹ آذر ۹۴ ، ۰۷:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله. . .

قرآن که در جان نشست و شد گوشت و خون و استخوان؛ نطق و کلامت می شود دعا

می شود. . .

حوّی
۱۵ آبان ۹۴ ، ۰۹:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله. . .

آ اَ بِ مُ ه او. . .. . حرکات دست و صورت رسید به صداهایی گنگ و نامفهوم و اشاره ها بیشتر و مشخص تر تا رسید به آب

و خداوند کلمه را آفرید

کلمه آمد تا میان انسان و  حقیقت هستی ربطی حقیقی برقرار کند و شد آن زمان که علَّمَ الادمَ اسماء کلَّها نازل شد. اما به چند آمدن ماه و رفتن خورشید؛ کلام شد زبان. همان زبانی که با کج و کوله شدن صورت و حرکات دست و زبان ساخته شده بود.

 مسلمان ها هم افتادند در دور این تکامل میمون وار و از آن کلید حقیقت عالم، ساختمانی ساختند عریض و طولانی و یادشان رفت علم اسماء مال آدم بود. مال همه آدم ها نه جادوگرها و شیاطین. هرچند اصلش را علما ربّانی حفظ کردند یادشان رفت جاری شدن حقیقت آیات فاصله ای ندارد با جاری شدن در جان ها و رفت پشت رف های طولانی کتابخانه های علم لغات و معانی و بیان

و این قصه سر دراز دارد اما تتمه ای برای شیفتگان یا منزجران از زبان آن هم کلام عربی:

می گویند عده ای در سفر بودند و در هنگام صبح اختلافی شد بینشان که وقت نماز صبح شده یا نه. میرزا جواد آقا اشاره ای کردند به آسمان و گفتند وقت نماز شده، مگر نمی بینید فرشتگان شب بالا می روند و فرشتگان روز فرود می آیند

و بعد فرمودند: این حداقل چیزی است که یک مومن(؟) می بیند!!!

حوّی
۱۴ آبان ۹۴ ، ۰۷:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

.

بسم الله . . .

همین روزهاست

همین روزهاست که خاک بنشیند روی چشم هایت و تمام تا . . .

هر روز منتظر امروزی هستم که دست های پدرم بنشیند روی چشم هایم و نبسته، باز شود به رویش

حوّی
۱۳ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کلمات عاشورای عباس را که جمع کنی؛ از انگشتان دو دست نمی گذرند.

اما برای آدم هایی که پای عَلَم برافراشته عباس جان باخته اند، اعداد خودشان را گم می کنند و از سر ناچاری می گویند به تعداد ستارگان آسمان. ستاره هایی که حیران قَمَری بودند که زیر سایه خورشید بود.

یعنی می شود ما هم جایی از گوشه این آسمان. . . 




أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ ءَانَاءَ الَّیْلِ سَاجِدًا وَ قَائمًا یحَذَرُ الاَخِرَةَ وَ یَرْجُواْ رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِى الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَاب(زمر؛9)

حوّی
۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۸:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر