صبر
پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۲۳ ب.ظ
کنار برکه نشسته بودم.ابرهای تیره پایین آمده بودند.تا نوک درخت های تبریزی. هنوز باغ لاله که صبح دیده بودم را می دیدم. در آب فرو رفتم. سرد بود و تیره؛ پایین رفتم. در بستر تاریک و مرطوبش نشستم. نسیمی روی برکه می وزید و رد برگ ها روی آب سر می خوردند. برگ هایی دورم حلقه زدند؛ پیچیدند و بسته شدند و آرام راه به سمت آسمان باز کردند. بالاتر و بالاتر تا حلقه های گلبرگ دور تنم باز شدند؛ گشوده شدند. نیلوفری چشم باز کرده بود. چشم هایم را باز کردم.آسمان روشن بود.
پ.ن. اگر بعد از خواندن عطر ریحانه و متن فاطمه سادات؛ غرق نشوی؛ جای حیرت دارد.
۹۵/۰۱/۰۵