بپر...
بسم الله الرحمن الرحیم
جوجه کفترهای همسایهشدهمان بزرگ شدهاند...
یکیشان از اول تپلتر و بهوشتر بود. وقتی دستت را میبردی سمتش که بگیریاش، نوک میزد و جاخالی میداد!
آن یکی دیگر اما لاغرتر، کوچکتر و تسلیمتر بود...
دو-سه روزی بود آن کوشاتر، از لانه در میآمد و چند قدمی پشت پکیج کولر دور و اطراف را نگاه میکرد. بالش را باز میکرد و معلوم بود آماده پریدن است، به همین زودیها...
آن یکی اما توی لانه مینشست، از جایش جم نمیخورد و هیچی نمیگفت!
امروز صبح که آماده میشدم بیایم کلاس، دیدم «کوشا» پریده...
«نحیف» هنوز سرجایش توی لانه نشسته بود... دستم را بردم سمتش، گرفتمش آوردم تو... همینجور که داشتم میبوسیدماش دم گوشش گفتم: ببین اون یکی پرید، مادرتون هم که فقط برای غذا دادن بعضی وقتها میاد، هوا هم داره سرد میشه، منم دارم میرم کلاس! عصر که برگشتم، پریده باشی ها! خب؟!
هیچی نگفت!
گذاشتمش سر جاش...
عصر که آمدم دیدم از لانه درآمده و چند قدمی پشت پکیج کولر داره دور میزنه و بررسی میکنه، مادرش هم آمد و یک سری بهش زد و رفت... هنوز همینجا نشسته است.
نه که بد باشد، بالاخره هر کاری، زمانی دارد... همانقدر که کندی خوب نیست، عجله هم بد است. و برای پرندگان و موجودات، حتما طبق فرمان درست عمل میکنند...
همه این رویتها، خودم را برایم یادآوری میکنند...وقتی قرار است بپرم، ولی عقب و جلو میکنم...