بسم الله
الرحمن الرحیم
بین دو تا پنجره هال خانهمان، یک بخشی دیوار است و روبرویش پکیج کولر نصب شده، یک فضای بسته
و دنج برای اینکه کفتر بیاید، لانه بسازد و تخم بگذارد!
در
بهارها متعدد شده بود صبح با صدای بغ بغو بیدار بشویم. نگو کفتره دو تا چوب روی هم
گذاشته و همسایهمان شده است! اما هربار بعد از چند روز خانه و زندگی را ول میکرد
و میرفت... یک بار حتی یک تخم هم گذاشت، هوا طوفانی شد و باران آمد، سردش شد، پا
شد و رفت! تخمه تنها ماند همانجا!
این دفعه
خب بهار نیست و هوا گرم است، لانه ساخته و دو تا تخم هم گذاشته...
راستش را
بخواهید بیشتر از اینکه او از ما بترسد، ما از او میترسیم!
"پنجره
رو وا نکنیها!... دستت رو زیاد نبر بیرون، بترسه بپره! ... نگاهش نکن، ببینه
میترسه!... برای گنجشکها اون طرف پلو بریز، این طرف کفتره میترسه!" این متن
مکالماتی است که ما در خانه در این هفتههای اخیر با همدیگر داشتهایم و هی بهم تذکر
دادیم حواسمان به خانم کفتره باشد!
یک بار
که دو-سه روز پیش پنجره را باز کردم برای گنجشکها دانه بریزم روی لبه پنجره، خانم
نشسته بود و منو نگاه میکرد! موبایل را آوردم عکس بگیرم، پا شد و از روی تخمها
رفت!
منو
میگی؟! انقدر صلوات فرستادم که خدایا نترسه، فرار کنه و تخمها را ول کند! که
الحمدلله مستجاب شد و برگشت!
امروز
بعدازظهر صدای بغ بغویش که آمد، یادم آمد برای ایشون و گنجشکها هنوز غذا نخریدهام.
کفترها و گنجشکها که آمدند دانه بخورند، دعوا شد! نمیدونم چی شد که یه کفتری به این
همسایه ما سوء قصد کرد، پرید و رفت...
پنجره را
باز کردم ببینم چی شده؟!
فکر
میکنید چه دیدم؟!
دو تا
جوجه توی لانه! هرکدام قد یک بند انگشت، با کمی کرک و چشمهای بسته... به ما خبر تولد را که نداده بود! مادر بعد از
چند لحظه برگشت.
انقدر خوشحال
شده بودم که در پوستم نمیگنجیدم!
نشانههای
حیات همیشه شعف برانگیزند....