اگر زمانی یک پیکر دستها و پاهایش هم خسته شده و حتی از کار بیفتند، طوری نیست...
تا وقتی در آن پیکر،
گوش
و چشم
و البته قلب
کار می کنند،
البته که امید به سرپا شدنش است
ان شاءالله...
بسم الله الرحمن الرحیم
آدمها وقتی تازه با قرآن انس میگیرند، و اگر خصوصا خود در زمینه و رشته ای فعال باشند که برایشان سوال باشد چطور میشود از قرآن در آن حوزه تخصصی بهره برد، معمولا بین دو حالت افراط و تفریط استفاده از مفاهیم و محتوای آیات در نوسان اند.
یا آنقدر مبهوت عظمت آیات می شوند که دستشان یا بیانشان به بروز و تولیدی مبتنی بر آن نمی رود. انگار نوعی ترس باشد...
یا آنقدر احساس نزدیکی و بلد بودن میکنند که در هر بروز و تولیدی هر نوع استفاده از آن محتوای باعظمت را با احتیاط و دقت کمی وارد می شوند. انگار نوعی بی باکی باشد...
آموزش تدبر در قرآن به نحو موثر و صحیح حتما هر دوی این حالات را تقلیل داده و متدبر را به حدی متعادل می رساند.
که در عین احتیاط در بیان، نوشتار، ساخت هر خروجی و تولیدی از سوره و اشتیاق به بروز دادن آیات و سور در تمام نطق و کلامش، او را دچار احتیاطی کند که نقدها را بپذیرد و سعی و خشیت هرچه بهتر شدن را داشته باشد.
در این صورت نقشی به عنوان مربی، معلم برای هیچ انسانی قائل نیستیم. معتقدیم مربی کلام حق، خداست و از طریق نبی اش که بر قلب او وحی شده است، به انسانها کلامش را می آموزد. یا به اصطلاح قرآن، برایشان "ذکر" میکند تا از این ذکر منفعت برند.
اما همچنین قائلیم در این مسیر فردی به عنوان "تسهلیگر پیمودن مسیر" نیز نیاز است.
او با علم قبلی و احتمالا بالاتری که فعلا نسبت به متعلم دارد، "معیار" فهم درست از آیات را داشته و متعلم را در این مسیر "راهنمایی" می کند.
چنین فردی، شاخص های در صراط بودن را به متعلم میگوید...
خدا حفظ شان کند...
پ.ن. برداشتی از کارگاه امروز برای پایان دوره مقدمات تدبر، سوره مبارکه عبس
بسم الله
دلش می خواست به بعضی آدمها می گفت اگر قرآن نمی خوانی، نخوان!
ما اصلا بحثمان از این نقطه شروع نمی شود...قضیه قبل تر از این حرفاست.
فقط یک چیزهایی را نبین! ولو به بهانه نقد فیلم، جبهه انقلاب فرهنگی و اخ...
فقط یک چیزهایی را گوش نده! به بهانه آرامش و...
فقط یک چیزهایی را نخوان! به این بهانه که باید کتاب خواند!
فقط یک چیزهایی را نگو! به بهانه شجاع بودن و بی باکی...
فقط با بعضی ها ارتباط نگیر، به بهانه انجام خیلی کارها...
یک کم این همه شلوغی های متشتت که خودت معترفی چیزی به تو اضافه نکرده اند، که بعضا وبال گردن تو شده اند، را مدتی بگذار کنار...
شلوغی ای که پایانی ندارد...
و خودت بعدش بگو حالت چطور است حالا؟
مگر روح چقدر توان دارد مزخرف واردش شود؟!
مگر چقدر عمر داری که بخواهی تک تک اینها را پاک کنی و دوباره از اول بچینی؟!
مگر هر انسان چند بار از خودش نسلی بر جا می گذارد؟! و آیا اگر ساختمانی را کج بچیند چقدر بعدش ظرفیت تغییر را دارد؟!
چه کنیم که این عالم بر نظام چرخه آفریده شده است...
تا تمیز نشود، نمی فهمد
و تا نفهمد، نمی تواند تمیزی را رعایت کند...
تا نخواهد به فهم اجمالی اولیه اش عمل کند، نمی تواند تمیز باشد...
و تا عمل نکند، فهم دیگری حاصل نمی شود...
شاید پایه ای ترین چیزی که باید به هر کس در کودکی یاد داد این باشد که چه چیزی را میتواند بخورد و چه چیزهایی را نباید بخورد....
و خدا گفت: یا حسره علی العباد.......
و البته که او غفور رحیم است، برای هر که رو به سوی او کند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جهاد -که مفهومی وسیع تر و انتزاعی تر از جنگ هست- فضایی است که تمام آداب و سنن یا اصطلاحا سبک زندگی یک انسان را تغییر میدهد.
اگر کسی فهم حضور در میدان جهاد را در زندگیش نداشته باشد، طبیعی است بنشیند، خوش بگذراند، وابسته شود و...و تمام صفاتی که حتی ممکن است ظاهرشان آنقدرها هم منفی نباشند، اما فرد را به زمین بچسبانند.
قرآن، برای هرکس در زندگی میدان جهاد را باز میکند. و این بزرگترین تغییر در زندگی یک انسان است.
جهاد فردی و جهاد جامعه ای...دو بالی که هر کدام نباشند، سقوط حتمی است.
اگر کسی قرآن خواند و مانند بقیه زندگی کرد، یعنی قرآن را به زبانی غیر زبان امام خوانده. یعنی میدان جهاد را در آیات قرآن نیافته است.
مفهوم جهاد شاید بزرگترین و وسیعترین معنایی است که سراسر و مکرر در تمامی آیات قابل احصاء است.
غیر از این نگاه مجاهدانه، اگر قرآن بخوانیم چه چیزی به دست مان میدهد؟! آیا چنین انسان ظاهرا قرآن خوانی، هیچ وقت از عامله ناصبه ی سوره غاشیه میتواند برائت جوید؟! چقدر دردناک...
متوجه اید که اصلا بحث سر طهارت و بلوغ عقلی، بلوغ لبی و غیره نیست که کسی بگوید من نرسیده ام هنوز! من نمیدانستم! من فلان بخش ساختار وجودیم خاموش است! ما نمیدانیم چقدر طاهریم و.......
جهاد مفهومی است که ربطی به سن ندارد! کربلا را ندیده اید؟!
و برای هر سن و وضعیتی، جهادی وضع شده است...
و آنکه کلا در حال جهاد نیست، در دوره ای ماقبل از رشد به سر میبرد.
یعنی قرآن را تلاوت نکرده است.
چه وقتی که از خودش تلف کرده است...
چه بار سنگینی را برداشته که باید جوابش را بدهد.
البته که خدا اویی است که رحمتش بر غضبش سبقت میگیرد و او در کمین هدایت بندگانش است.
اما از آن طرف، قرآن وصفی دارد از بعضی خوانندگانش که یومن ببعض و یکفر ببعض می مانند! که قرآن را تکه تکه می کنند. انگار کفر قسمتی از وجود فرد را رها نکرده باشد.
خلاصه که خلوص، روندی تدریجی و شاید طولانی مدت است...اما به هرحال مسیری است که اگر از اول قصد نشود، هرچه بخوانی اوضاع باز........
پناه بر خدا.
بسم الله
بعضی وقتها فکر میکنم آدم اگر نمیتواند "منکر"ی را در زندگیش انجام ندهد،
حداقل خدا کند خدا به او رحم کند و انقدری از عقلش را برایش نگه دارد، که آن را با افتخار برای دیگران بیان نکند.
دو گناه برایش ننویسند، یکی برای کاری که کرده و دومی و بدتر برای تبلیغ و اشاعه ی آن.
گناه، نکبت است.
هم برای کسی که انجام میدهد...
و هم برای همه ای که خبر می شوند.
و خدا کند اگر عزم ترک گناهان هنوز در ما شکل نگرفته، قبلش خدا رحم کند و عقلی عطاء کند که اجمالا بدیش را بفهمیم، شرمنده باشیم و پنهانش کنیم...تا بلکه عزم ترک، استغفار و جبران برای آنچه فوت شده، بعدش ایجاد شود.
باورم میشود آدم پر از خطا، معصیت و گناه باشد...
اما باورم نمیشود در عموم مردم یا شدیدتر در آنهایی که به قرآن نزدیکترند، آدمها گناه کنند و "حس" بدی همه وجودشان را نگیرد، نفهمند، ندانند و...!
مگر میشود سم خورد و درد نکشید؟!
پس لابد اصلا نمی دانیم سلامت چیست که آنچه می کنیم و هستیم را برای همه ابراز می کنیم.
و البته که انسان چیزی جز ابراز آنچه حقیقتا هست، نیست...
پناه بر خدا.
بسم الله الرحمن الرحیم
این را که می نویسم، قطعی نمی دانم، اما گمان میکنم اینطور باشد:
اگر در امر حق انسان از حدی از سرعت بگذرد، سلامت باقی مسیرش تضمین میشود.
اگر از حدی از سرعت و اطمینان، بگذرد، دیگر روی دور می افتد.
نمی گویم شیطان دیگر نیست، وسوسه نیست، ابتلاء و اصابتها دیگر نیستند...حتما هستند.
اما آن انسان دیگر میداند باید چه کند.
نقشه یکبار دستش آمده و حالا با حالی غیر مغضوب و لا الضالین، بلکه با حالی متنعمانه در صراط مستقیم می پیماید.
از غیب خبر ندارد، اما از قوانین و سنن چرا...پس هر آنچه از غیب به ظهور برسد، او را به چالشی لاینحل نمی اندازد.
حدس میزنم این جایگاه برای خودش مقامی است...
شاید همان قدم صدق برای مومنین باشد، شاید یقین است، شاید همان حالی است که نور مومنین در جلوی رویشان می دود! به هر مرحله ای میرسند، قبلا روشن شده است؛
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبهِِّم...(2، یونس)
یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ بُشْراکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیم (12، حدید)
بسم الله الرحمن الرحیم
امام صادق (ع) مى فرمود:
هر که به سختى قرآن را یاد گیرد، دو اجر دارد، و هر که به آسانى یاد گیرد، با اوّلین باشد.
أصول الکافی، کتاب فضل قرآن، باب کسی که به رنج قرآن یاد میگیرد / ترجمه کمره اى، ج6، ص: 409
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ(69)
فَلَمَّا رَءَا أَیْدِیهَُمْ لَا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنهُْمْ خِیفَةً قَالُواْ لَا تخََفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلىَ قَوْمِ لُوطٍ(70)
وَ امْرَأَتُهُ قَائمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنَهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ(71)
قَالَتْ یَاوَیْلَتىَ ءَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هَاذَا بَعْلىِ شَیْخًا إِنَّ هَاذَا لَشىَْءٌ عَجِیبٌ(72)
قَالُواْ أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ عَلَیْکمُْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مجَِّیدٌ(73)
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَ جَاءَتْهُ الْبُشْرَى یجَُادِلُنَا فىِ قَوْمِ لُوطٍ(74)
إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُّنِیبٌ(75)
یَإِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَاذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنهَُّمْ ءَاتِیهِمْ عَذَابٌ غَیرُْ مَرْدُودٍ(76)
وَ لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سىِءَ بهِِمْ وَ ضَاقَ بهِِمْ ذَرْعًا وَ قَالَ هَاذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ(77)
وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ یهُْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِن قَبْلُ کاَنُواْ یَعْمَلُونَ السَّیَِّاتِ قَالَ یَاقَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتىِ هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ لَا تخُْزُونِ فىِ ضَیْفِى أَ لَیْسَ مِنکمُْ رَجُلٌ رَّشِیدٌ(78)
قَالُواْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فىِ بَنَاتِکَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ(79)
قَالَ لَوْ أَنَّ لىِ بِکُمْ قُوَّةً أَوْ ءَاوِى إِلىَ رُکْنٍ شَدِیدٍ(80)
قَالُواْ یَالُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَن یَصِلُواْ إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِّنَ الَّیْلِ وَ لَا یَلْتَفِتْ مِنکُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبهَُا مَا أَصَابهَُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ(81)
فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَلِیَهَا سَافِلَهَا وَ أَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّیلٍ مَّنضُودٍ(82)
مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّکَ وَ مَا هِىَ مِنَ الظَّلِمِینَ بِبَعِیدٍ(83)
سوره مبارکه هود؛ که شبیه روضه ای بشارت گونه است.
بسم الله الرحمن الرحیم
تدبر به فرد یاد میدهد در هر سوره دنبال این عناصر بگردد و جای و موضوع مورد نظر درباره آنها را بتواند بیابد:
1- خداوند به عنوان متکلم حقیقی این کلام حق نازل شده.
2- رسول به عنوان دریافت کننده کلام حق به طور کامل و جامع و رساننده آن به ناس.
3- برخورد انسانها با کلام حق که آنها را به دو دسته و بعضا سه دسته تقسیم می کند.
4- وقایع و اتفاقاتی که در اثر برخورد انسانها با کلام حق در درونشان یا برون شان رخ می دهد.
5- عاقبتی که برای هر دسته از ناس متاثر از عملشان به وجود می آید.
میشود دسته بندی های دیگری هم به بالا اضافه کرد...مثلا اینکه در هر سوره موضوع خاص کلام چیست؟ روش رساندن رسول/رسولان چگونه بوده است؟ و...
خواستم بگویم، هر متنی نوشتیم، حتی اگر یک خود-نویسی بود، تنها زمانی می تواند از جنس حق باشد که در آن همه یا برخی از عناصر فوق قابل رویت باشد...و الا عمر و قلم مان را در کلامی ناحق فناء کرده ایم.
خواستم بگویم متدبر با تدبر و تعمق در کلام حق، هیچ گاه به ناامیدی نمیرسد. بلکه کلام حق، ویژگی اش در گره گشایی و فتح است. اگر متن مان سیاه نمایی داشت به طوری که در پایان مخاطب را به ابهام به جای تفکر، انداخت، از کلام حق دور شده است. حتی اگر توصیفمان از وقایع اجتماعی ظاهرا راست باشد، اما کذب است!
خواستم بگویم فرموده اند: کلامت را راست کن، تا عملت راست شود...چرخه از اینجا شروع میشود.
و اگر به این نتیجه رسیدی که کلام راست قامت، کم در چنته داری، خب کم گو!
ان شاءالله...
بسم الله الرحمن الرحیم
کنُتَ للِدیِّنِ یعَسُوبا أوَلًَّ حِینَ تفَرَقََّ الناَّسُ و أخَِیرا حِینَ فشَِلوُا کنُتَ للِمؤُمنِیِنَ أباَ رحَِیما إذِ صَاروُا علَیَکَ عیِاَلً فحََملَتَ أثَقاَلَ ماَ عنَه ضَعفُوُا و حَفظِتَ ماَ أضََاعوُا و رعَیَتَ ماَ أهَملَوُا وَ شَمَّرتَ إذَِا اجتمََعُوا وَ شَهدِتَ إذِ جَمَعُوا وَ عَلوَتَ إذِ هَلعُِوا وَ صَبرَتَ إذِ جَزِعُوا...
کنُتَ عَلىَ الکَافرِِینَ عَذَابا صَباّ وَ للِمُؤمنِیِنَ غَیثا وَ خِصبا لمَ تفُللَ حُجَّتکَُ وَ لمَ یزَِغ قلَبکَُ وَ لمَ تضَعفُ بصَِیرَتکَُ وَ لمَ تجَبنُ نفَسُکَ و لمَ تهَنِ کنُتَ کاَلجَبلَِ لَ تحَُرِّکهُ العوََاصِفُ و لَ تزُیِلهُ القوََاصِ ف و کنُتَ کمَاَ قاَلَ رسَُولُ الله صلی الله علیه و آله ضَعیِفا فیِ بدََنکَِ قوَِیاّ فیِ أمَرِ الله متُوََاضِعا فیِ نفَسِکَ عَظِیما عِندَ الله عَزَّ وَ جَلَّ کبَیِرا فیِ الأرَضِ جَلیِلً عنِدَ المؤُمنِیِنَ لمَ یکَُن لِحََدٍ فیِکَ مهَمزَ و لَ لقِاَئلٍِ فیِکَ مغَمزَ و لَ لِحََدٍ فیِکَ مطَمَعٌ وَ لَ لِحََدٍ عِندَکَ هَوَادَة الضَّعیِفُ الذَّلیِ ل عِندَکَ قوَِیٌّ عَزِیزٌ حَتىَّ تأَخُذَ بحَِقهِِّ وَ القوَِیّ العزَیِز عنِدکََ ضَعیِفٌ ذلَیِلٌ حَتىَّ تأَخُذ منِه الحَقَّ و القرَیِبُ و البعَیِد عنِدکََ فیِ ذلَکَِ سوَاَء شأَنکَُ الحَقُّ وَ الصِّدقُ وَ الرِّفقُ وَ قوَلکَُ حُکمٌ وَ حَتمٌ وَ أمَرُکَ حِلمٌ وَ حَزم وَ رَأیکَُ علِمٌ وَ عَزم اعتدََلَ بکَِ الدِّینُ و سَهلَُ بکَِ العسَِیرُ و أطُفئِتَ بکَِ النیِّرَانُ و قوَِیَ بکَِ الإیِماَنُ و ثبَتََ بکَِ الإسِلَم و المؤُمنِوُنَ سَبقَتَ سَبقا بعَیِدا وَ أتَعبَتَ منَ بعَدَکَ تعَبَا شَدِیدا فجََللَتَ عَنِ النکََّا ل وَ عَظُمَت رَزیِتَّکَُ فیِ السَّمَاء وَ هدََّت مصُِیبتَکَُ الأنَاَمَ فَ إنِاَّ لِله وَ إنِاَّ إلِیَهِ راجِعُون...
هم در آغاز که مردم پراکندگى گرفتند تو سرور و رئیس آئین بودى- آنگاه که رسول خدا صلى الله علیه و آله از دنیا رفت- و هم در آخر- وقتى که عثمان کشته شد- و همه سستى گرفتند، تو پدرى مهربان براى مردم بودى زمانى که تحت سرپرستى تو درآمدند، و بار گرانى را که دیگران از به دوش کشیدن آن وامانده بودند تو به عهده گرفتى و انجام دادى، و آنچه را که آنان تباه ساختند تو محافظت نمودى، و آنچه را که مهمل گذاردند تو رعایت فرمودى، دامن همت به کمر زدى آن زمان که در خانه ات گرد آمدند، و حاضر گشتى آنگاه که جمع گشتند، و اندیشه ات را از دست ندادى و منطقى بودى آن هنگام که بى تابى می کردند، و پایدار بودى آنگاه که دیگران خود را باخته بودند...
تو بودى براى کافران عذاب ریزان و متواتر، و براى مؤمنان باران و ابر رحمت و حاصلخیز، حجتت خلل، و دلت انحراف و بینشت کندى و وجودت ترس و سستى نپذیرفت، تو به سان کوه بودى که بادهاى سخت آن را نجنبانند، و طوفانهاى بنیان کن آن را از جاى به در نبردند، تو آنچنان که رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرمود «از نظر جسم نحیف ولى از نظر روح و روان در مقام امتثال امر خدا قوى » بودى در مقام خویش کاملاً فروتن ولى در نزد خداوند عزیز بزرگوارى داشتى، در روى زمین بزرگى و در نزد مؤمنان جلیل و عظیم می بودى، درباره تو خرده گیر و عیبجویى نبود و گوینده اى را براى تو نقصى سراغ نبود، و کسى از تو طمع حق پوشى نداشت، و براى کسى نرمى بیجاى نداشتى، هر ناتوان در نزد تو توانا بود تا حق وى را بستانى، و هر سرکش و زورگوئى نزد تو زبون و خوار بود تا حق مردم را از او بستانى، و دور و نزدکی مردم در نزد تو در احقاق حق یکسان بود، و خویش و بیگانه فرقى نداشتند، شأن و شخصیت تو درستى و راستى و نرمى بود، و گفتار تو همه حکمت و ثابت بود، و فرمانت همه خویشتن دارى و دور اندیشى، و رأى تو همه دانش و منطق و تصمیم بود، و این آئین به سبب تو معتدل گشت، و امر مشکل به سبب تو آسان شد، و به وجود تو آتشها خاموش گشت، و مردم نیرو گرفتند، پس (در این مصیبت جدایی ات) إنِاَّ لِله و إنِاَّ إلِیَه راجِعوُن، ...
زیارت امیرالمومنین علیه السلام، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 593 .
بسم الله الرحمن الرحیم
غم ِ در عصر غیبت بودن را تنها علماء فهمیده و بر دلشان است...و اصلا همین غم است که سعی را فعال کرده و فرد را به مقام علم میرساند.
وگرنه ما و بقیه داریم زندگی مان را میکنیم و باید خوشحال هم باشیم که فعلا در دوران پساجهاد به سر میبریم!
هرگاه عالمی را دیدید که مضطر نشدن ها، نکردن ها، نبودن ها شده است، میشود فهمید نعمت امام حیّ و البته حاضر یعنی چه...
کاش پای بیعت غدیرخم با امیرالمومنین همگی مان مانده بودیم...
حقیقتا مگر ندیده اید که اگر آب گوارایتان در زمین فرو رود، چه کسی شما را ماء معین توان دارد بدهد؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
النساء : 95 لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدینَ دَرَجَةً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیماً
مؤمنانى که بىهیچ رنج و آسیبى از جنگ سر مىتابند با کسانى که به مال و جان خویش در راه خدا جهاد مىکنند برابر نیستند. خدا کسانى را که به مال و جان خویش جهاد مىکنند بر آنان که از جنگ سر مىتابند به درجتى برترى داده است. و خدا همه را وعدههاى نیکو داده است. و جهادکنندگان را بر آنها که از جهاد سر مىتابند به مزدى بزرگ برترى نهاده است.
التوبة : 46 وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ
اگر مىخواستند که به جنگ بیرون شوند براى خویش ساز و برگى آماده کرده
بودند، ولى خدا بسیج آنان را ناخوش داشت و از جنگشان باز داشت و به ایشان
گفته شد که همراه کسانى که باید در خانه بنشینند در خانه بنشینید.
التوبة : 86 وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدینَ
چون سورهاى نازل شد که به خدا ایمان بیاورید و با پیامبرش به جنگ بروید،
توانگرانشان از تو رخصت خواستند و گفتند: ما را بگذار، تا با آنهایى که
باید در خانه نشینند در خانه بنشینیم.
ان شاءالله به زودی روزی بیاید که همگی تدبر مدنی را تلمذ کنیم...و از این رخوتی که حتی مکی-وار هم نیست، درآییم...
بر اساس آیه اول، فرد میتواند در جرگه مومنین باشد اما در صف مجاهدین خیر! و آیه تاکید دارد که این دو جماعت یکسان پنداشته نشوند.
و یک گزاره درگوشی و بدون حدواسط -که هرکس میتواند خودش در حدوسط های آن تفکر کند- اینکه: اگر فردی ادعای مجاهدت زمانی کند، یا حداقل در معرض شنیدن چنین افقهایی بوده و ظاهرا تصدیقشان کرده است، اما به هر بهانه ای، پشت به صف کرده و به خیل قاعدین بپیوندد وضع خودش را بسیار بغرنج خواهد کرد.
جوری که دچار ندامتی خواهد شد که ممکن است منجر به توبه و بازگشت هم نشود...و بدتر در قفلی مادام العمر بماند.
پناه بر خدا...
بسم الله
آدمها قبل از رسیدن به کلام حق، کلام خدا، کلام غیر بشر
یک فرجه ای در زندگیشان دارند که تا میتوانند محصولات بشری را بخوانند، بشنوند، ببینند و احیانا احساس لذت کنند...
اما همین که به قرآن برسند، تمام لذتهای آن چنینی خواهد پرید...
اصلا نشانه منطبق شدن قول/نطق/کلام فرد با قرآن، همین است که دیگر به چیزهایی بشر ساخته، میل نداشته باشد.
قرآن، خودش بزرگترین معیار تفکری را به انسان میدهد تا هر طعامی را دیگر نتواند بپذیرد...و تمام ورودیهای انسان را به وحدتی حق گرا سوق میدهد.
نسبت دنیا به آخرت هم همین شکلی است......
پ.ن. کتاب تدبر در کلام + کتاب پرورش تفکر قرآنی، احمدرضا اخوت، انتشارات قرآن و اهل بیت نبوت
زیباترین باران ها در افریقا می بارد
در "گیسلو"
"کادونا"
خونین ترین روز عاشوراست
بزرگترین فریاد
اربعین است
و سرخ ترین خبر
در "زاریا" ست
و تا هنوز شیعیان دو گروه اند
یکی تیر می خورد و یکی مدال می گیرد
یکی تبعید می شود و یکی تبلیغ می شود
با اتصال دائم و پر سرعت به هر چیز
از "عرب سِت" تا ویزای شنگن و
تا دیدار با وزیر مختار
فالوده می خورند از شیراز تا واشنگتن
برو بیا دارند با خرگوش ها و
سوسمارهای عبدالعزیز
فلسطین، نه
زینبیه ، هرگز
جهاد، اصلا و ابدا
اما قمه، حتما
چلوکباب ، همیشه
و مرجعیتی که مُهر می شود دهانش
به مُهر و مِهر ملکه
و زاریا، شیراز نیست
لندن نیست
که زاریا، قدس است و کربلای حسین(ع) است
و زینت ابراهیم
زینب زمانه ی ماست
ام البنین نیجریه ی در خون است
بوکوحرام کتاب نمی خواند
بوکوحرام کتاب را حرام می داند
بوکوحرام یک شاخه از "عرب ست" است
برادران حرمله و تیر سه شعبه اند
بوکوحرام
حرام زاده هایی از نطفه ی حماقت و وهابیت
دزدان دریایی نفت در خشکی
در خشکه مقدسی
آن سوی مرز
مردی ده بار حبس
چندین گلوله
با چهره ای خونین
عمامه ای گلگون
و خونی که بند نمی آید
با چار زخم عمیق در سینه
این سوی مرز
مردی که صبح به صبح
دوش شیر می گیرد
و نطق می کند و رشد بادکنکی می کند
مانند اردوغان
آن سوی مرز
نان نیست
گلوله نیست
دارو نیست
ما در محاصره ایم و خدا هست
فقط دعا و گلوله بفرستید
این سوی مرز ولی
مردی با نوزده پست و مقام
باز مدیر می شود
وزیر می شود
و انتفاضه ی سوم آن سوی مرز است
در الخلیل و غزه،
در زاریا، عدن،
تعز و حلب
این سو ولی انتفاضه ی سکوت و بی خیالی ست
این سو جز آنفلونزا و بیکاری
جز خورد وخواب
جز تعظیم در برابر برجام
چیزی نمانده است
آن سو گلوله نیست، تسلیم نیست
این سو پر است از روبات هایی که خم می شوند
از روبان های سیاه
از شوالیه و تسلیت برای جمعه ی پاریسی
امضای دفتر یادبود سفارت
از یکشنبه های زاریا خبری نیست
دوشنبه های زینبیه
سه شنبه های ضاحیه و
چارشنبه های غزه
پنجشنبه ها
سر بریده می آورند از تنورهای حلب
این سوی مرز ولی
دخیل می بندند به کاخ الیزه
و جمعه هایشان در شانزه لیزه می گذرد
صحابیون شنگن و بشکن بشکن
بادمجان های دور واشنگتن دیسی
این سوی مرز
ستاره ها را عقیم می کنند
و خم می شوند در برابر قطعنامه ی چاقو
به لوموند و فیگارو
اعتماد می کنند
عالی جنابانی که ساعت ده صبح
بیدار می شوند
و خط ارتباطی شان با ضاحیه قطع است
و زاریا را اصلا قبول ندارند
برج البراجنه شان ایفل است
ضاحیه شان برج پیزا
قسمت نشد پپرونی بخورند
با قهوه ی فرانسوی قجری
مدام می گوید:
مسیو را بگیر برایم!
آن سوی مرز خمینیون "امن یجیب" می خوانند
به عشق خامنه ای گلوله می خورند
از شیخ عیسی به باقرالنمر
از باقرالنمر به شیخ ابراهیم
از شیخ ابراهیم به نصرالله
ما در محاصره ایم
گلوله و دعا بفرستید
این سوی مرز
عالی جناب رفته غسل شیر به جا بیاورد
آن سوی مرز
سر بریده می آورند از زینبیه
این سوی مرز
شمع روشن کرده اند
در میدان محسنی
شوالیه ها و خوک ها و شراب ها
آن سوی مرز صدای گریه می آید
از خانه ی شیخ ابراهیم
ام البنین خانه ی شیخ معلوم نیست کجاست
هست، نیست، نیست، هست
"ای مادر علی
ای مادر چهار شهید
چه کند گل سرخ"
در روزگار این همه خواری؟
این سوی مرز
آقای عین می آید، نمی آید، می آید، نمی آید
آرمان تلنگر می زند به اعتماد
آقای هیچ
سرلیست حزب بی خیالی و مردم!
تزریق پول و زهرماری
به معتادان پنجاه ساله ی اقتصادی
تولید درد و دود
آن سوی مرز
با سنگ و دست خالی به خیابان آمده اند
این سو با بیل و کلنگ
افتاده اند به جان دانش و آگاهی
مردان بی سو و بی سر
مردان خاموش
مردان اخته و هویج و لبو و بستنی قیفی
آن سوی مرز
زنی روزی هزار مرتبه می میرد
و می دود به سوی قتلگاه چهار شهیدش
این سوی مرز
زنی به فکر
اصلاح نژاد شاهین
برای شانه ی اعراب
از تارو پود ریزگرد و فتنه
تبلیغ می کنند
آب زرشک را و لیبرالیسم بی خیالی را
صعود دلار و سقوط دوغ
جنجال جام و جادوی برجام
این سوی مرز
بناست اچ آی وی
با سگ و شوالیه و شراب
وبا سفارت فنارسه و جان کری و شیرپاستورریزه
خواهرخوانده شوند با هم
از اعتماد به ابتکار
از آرمان به سیاست روز
او می آید ، نمی آید، می آید ، نمی آید
این سوی مرز
عرض کندولانس و تسلیت و لاس های دیپلماتیک
آن سوی مرز
خمینیون تازه بی هیچ نسبتی به نام و خون خمینی
با هفت هزار شهید یمنی
هزار شهید تازه ی نیجریه
این سوی مرز
لطفا چراغ ها خاموش!
دهان ها بسته!
آن سوی مرز حماسه است و گریه
می بینی آقا روح الله!
اطراف خانه ات خبری نیست
تو رفته ای آن سو
در زاریا و ضاحیه و غزه
و تیر خورده ای
عمامه ات خونین است
تمام مصطفاهایت را کشتند!
نکند آقاروح الله!
تویی که داری گریه می کنی
با چشم های خونی زاکزاکی!